تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

اشعار شهریار با مجموعه 100 شعر عاشقانه، غزلیات و اشعار ترکی

در این بخش از سایت ادبی متن‌ها اشعار استاد بزرگ شعر ایران یعنی شهریار را برای شما دوستان گردآوری کرده‌ایم. سیّد محمّدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار، شاعر ایرانی بود که به زبان‌های فارسی و ترکی آذربایجانی شعر سروده است. شهریار در سرودن گونه‌های دگرسان شعر مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی چیره‌دست بود. اما بیشتر از دیگر گونه‌ها در غزل شهره بود.

فهرست اشعار شهریار

اشعار عاشقانه و بسیار احساسی شهریار

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست

همه آفاق پر از نعره مستانه تست

در دکان همه باده فروشان تخته است

آن که باز است همیشه در میخانه تست

دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز

زیور زلف عروسان سخن شانه تست

ای زیارتگه رندان قلندر برخیز

توشه من همه در گوشه انبانه تست

جانا سرى به دوشم ودستى به دل گذار

آخرغمت به دوش دل وجان کشیده ام

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی

کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی

خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی

کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است

آن را که شور عشق به سر نیست کافر است

از من گذشت

ومن هم از اوبگذرم ولی

با چــون مــنی بہ غــــیر

محبت روا نبود

مطلب مشابه: اشعار عارف قزوینی (غزلیات، تصنیف و دیگر اشعار این شاعر بزرگ)

فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز

خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز

در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم

پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز

افسون عشق باد و انفاس عشقبازان

باقی هر آنچه دیدیم افسانه بود و واهی

آمدی جانمٖ به قــربانت صفا آورده ای

درد بی درمان قـلـبـم را دوا آورده ای

با خودم گفتم ملک ایام هجران شد تمام

آمدی خوش آمدی جانی مرا آورده ای

داغ یارانم به جان تازد که یاران راچه شد

گل به درد ارد دلم کان گلعذاران را چه شد

یادگاران بود واز یاران دیرین یادها

یادها چون درگذشت و یادگاران را چه شد

ای صبا با تو چه گفتند

که خاموش شدی ،

چه شرابی به تو دادند

که مدهوش شدی ،

تو که آتشکده عشق و محبت بودی

چه بلا رفت که

خاکستر و خاموش شدی ،

تو به صد نغمه ٬ زبان بودی و

دلها همه گوش ،

چه شنفتی که زبان بستی و

خود گوش شدی ،

خلق را گرچه وفا نیست

ولیکن گل من ؛

نه گمان دار که رفتی و

فراموش شدی …!

عاشقان را ست قضا هر چه جهان را ست بلا

نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند

تار و پودم تو بگو

با دل تنها

چه کنم…؟!

یک عمر در شرار محبت گداختم

تا صیرفی عشق چه سنجد عیار من

آنجاکه به عشاق دهی درد محبت

دردی هم از این عاشق دلخسته دوا کن

مطلب مشابه: اشعار صائب تبریزی با 90 شعر زیبای عاشقانه شامل غزلیات، تک بیتی و …

دل با امید وصل به جان خواست درد عشق

آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

از زندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دور مژده جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله من نیست آشنا

من طایر شکسته پر آسمانیم

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند

چون میکنند با غم بی همزبانیم

ای لاله بهار جوانی که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانیم

گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود

برخاستی که بر سر آتش نشانیم

شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانیم

از نسیم سـحر آموختم و شعله ی شمع

رسم شوریدگی و شیوه ی شیدائی را

صبح سرمی کشد از پشت درختان خورشید

تا تماشا کند این بزم تماشـائی را

آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال

و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من

خرد و زیبا بودی و زلف پریشان تو بود

از کتاب عشق اوراق سیاه فال من

غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک

خار را سوزن تدبیر و رفو می بینم

گر از من زشتی ای بینی به زیبایی خود بگذر

تو زلف از هم گشایی به که ابرو در هم اندازی

مطلب مشابه: اشعار وحشی بافقی و مجموعه 100 شعر عاشقانه غزلیات، قصاید، قطعات و …

باز در خواب شب دوش تو را می دیدم

وای بر من که توام خواب شب دوش شدی

این همه جلوه و در پرده نهانی گل من

وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من

آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال

و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من

از صلای ازلی تا به سکوت ابدی

یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من

اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه

نیست در کوی توام نامه رسانی گل من

گاه به مهر عروسان بهاری مه من

گاه با قهر عبوسان خزانی گل من

همره همهمه  گله و همپای سکوت

همدم زمزمه  نای شبانی گل من

دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح

شهسواری و به رنگینه کمانی گل من

گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من

گه به خونم خط و گه خط امانی گل من

سر سوداگریت با سر سودایی ماست

وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من

طرح و تصویر مکانی و به رنگ آمیزی

طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من

شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی

چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من

غزلیات

گذار آرد مَهِ من گاه‌گاه از اشتباه اینجا

فدای اشتباهی کآرد او را گاه‌گاه اینجا

مگر رَه گم کند کو را گذار افتد به ما یارب

فراوان کن گذارِ آن مَهِ گم‌کرده‌راه اینجا

کُلَه جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی

نیاید فی‌المثل آری گرش افتد کلاه اینجا

نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن

چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجا و گاه اینجا

هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبهٔ درویش

نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا

شبی کان ماه با من بود می‌گفتم کلید صبح

به چاه افکنده‌ایم امشب که دربند است ماه اینجا

ندانستم که هم از نیمه‌شب تازد برون خورشید

که نگذارد ز غیرت ماه را تا صبحگاه اینجا

تویی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق

چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا

به کوی عشق یا قصر شهان یا کلبهٔ درویش

فروغ دوست می‌خواهی تو خواه آنجا و خواه اینجا

بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانیم

کدورت را فرامُش کرده با آیینه آه اینجا

سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ

که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا

مطلب مشابه: اشعار عبید زاکانی با مجموعه عاشقانه ترین اشعار این شاعر

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

ولیکن پوست خواهد کَند ما یک‌لاقبایان را

رهِ ماتم‌سرای ما ندانم از که می‌پرسد

زمستانی که نشناسد درِ دولت‌سرایان را

به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می‌آید

که لرزاند تنِ عریانِ بی‌برگ‌و‌نوایان را

به کاخِ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد

ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را

طبیبِ بی‌مروّت کی به بالینِ فقیر آید

که کس در بند درمان نیست درد بی‌دوایان را

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر

که حاجت بردن ای آزاده‌مرد این بی‌صفایان را

به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود

کجا بستند یارب دست آن مشکل‌گشایان را

نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم

چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را

به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلتید

خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را

به کام مُحتَکِر روزیِ مردم دیدم و گفتم

که روزی سفره خواهد شد شکم این اژدهایان را

به عزّت چون نبخشیدی به ذلّت می‌سِتانَندَت

چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را

حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس

که می‌گیرند در شهر و دیار ما گدایان را.

بیداد رفت لاله بر باد رفته را

یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید

نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

جز در صفای اشک دلم وا نمی شود

باران به دامن است هوای گرفته را

وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود

آخر محاق نیست که ماه دو هفته را

برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب

آورده ام به دیده گهرهای سفته را

ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین

بیدار کردی آن گل در خاک خفته را

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست

تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

گردون برات خوشدلی کس نخوانده است

اینجا همیشه ردّ و نکول است سَفته را

این گوژپشت، تیرقدان راست‌تر زند

چندین کمین نکرده کمان‌های چفته را

یارب چه‌ها به سینه این خاکدان در است

کس نیست واقف این همه راز نهفته را

راه عدم نرفت کس از رهروان خاک

چون رفت خواهی اینهمه راه نرفته را

لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر

تا باز نشنود ز کس این راز گفته را

لعلی نسفت کلک در افشان شهریار

در رشته چون کشم در و لعل نسفته را

مطلب مشابه: اشعار مولانا با مجموعه برگزیده شعر عاشقانه شامل غرلیات، رباعیات و ترجیعات

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

به یاد یار دیرین کاروان‌ گم‌ کرده را مانم

که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون خزانی را

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی

که در کامم به زهر آلود شهد شادمانی را

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل

خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان

خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن

که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگ‌دل این زودتر می‌خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

این‌قدر با بخت خواب‌آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند

در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا

زندگی شد من و یک سلسله ناکامی‌ها

مستم از ساغر خون جگر آشامی‌ها

بسکه با شاهد ناکامیم الفت‌ها رفت

شادکامم دگر از الفت ناکامی‌ها

بخت برگشته ما خیره سری آغازید

تا چه بازد دگرم تیره‌سرانجامی‌ها

دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت

ساختم این همه تا وارهم از خامی‌ها

تا که نامی شدم از نام نبردم سودی

گر نمردم من و این گوشه گمنامی‌ها

نشود رام سر زلف دل آرامم

ای دل از کف ندهی دامن آرامی‌ها

باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن

خرم از عیش نشابورم و خیامی‌ها

شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی

تا که نامت نبرد در افق نامی‌ها

مطلب مشابه: اشعار جامی شامل مجموعه شعر عاشقانه (غزلیات، قصاید، قطعات، مثنویات و …)

طبعم از لعل تو آموخت درافشانی‌ها

ای رخت چشمه خورشید درخشانی‌ها

سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی

تا نسیمت بنوازد به گل‌افشانی‌ها

گر بدین جلوه به دریاچه اشکم تابی

چشم خورشید شود خیره ز رخشانی‌ها

دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید

مخمل اینگونه به کاشانه کاشانی‌ها

دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع

ای سر زلف تو مجموع پریشانی‌ها

تو بدین لعل لب ار بر سر بازار آیی

لعل، بازار نیارند بدخشانی‌ها

رام دیوانه شدن آمده در شان پری

تو به جز رم نشناسی ز پریشانی‌ها

شهریارا به درش خاک نشین افلاکند

وین کواکب همه داغند به پیشانی‌ها

اشعار ترکی

اولدوز سایاراق گوزله میشم هر گئجه یاری

گج گلمه ده دیر یار یئنه اولموش گئجه یاری

گؤزلر آسیلی یوخ نه قارالتی نه ده بیر سس

باتمیش قولاغیم گؤرنه دؤشور مکده دی داری 

بیر قوش آییغام! سویلیه رک گاهدان اییلده ر

گاهدان اونودا یئل دئیه لای-لای هوش آپاری 

یاتمیش هامی بیر آللاه اویاقدیر داها بیر من

مندن آشاغی کیمسه یوخ اوندان دا یوخاری 

قورخوم بودی یار گلمه یه بیردن یاریلا صبح

باغریم یاریلار صبحوم آچیلما سنی تاری! 

دان اولدوزی ایسته ر چیخا گؤز یالواری چیخما

او چیخماسادا اولدوزومون یوخدی چیخاری 

گلمز تانیرام بختیمی ایندی آغارار صبح

قاش بیله آغاردیقجا داها باش دا آغاری

عشقین کی قراریندا وفا اولمیاجاقمیش

بیلمم کی طبیعت نیه قویموش بو قراری؟ 

سانکی خوروزون سون بانی خنجردی سوخولدی

سینه مده أورک وارسا کسیب قیردی داماری

ریشخندله قیرجاندی سحر سویله دی: دورما

جان قورخوسی وار عشقین اوتوزدون بو قماری 

اولدوم قره گون آیریلالی او ساری تئلدن

بونجا قره گونلردی ایدن رنگیمی ساری

گؤز یاشلاری هر یئردن آخارسا منی توشلار

دریایه باخار بللی دی چایلارین آخاری 

از بس منی یاپراق کیمی هیجرانلا سارالدیب

باخسان اوزونه سانکی قیزیل گولدی قیزاری

محراب شفقده ئوزومی سجده ده گؤردوم

قان ایچره غمیم یوخ اوزوم اولسون سنه ساری 

عشقی واریدی شهریارین گللی- چیچکلی

افسوس قارا یل اسدی خزان اولدی بهاری

مطلب مشابه: اشعار عطار شامل مجموعه شعر احساسی (غزلیات، قصاید و ترجیعات)

سن وطندن ساری قلبین دویونورسه،مارالیم!

وطنین ده مارالیندان ساری قلبی دویونور.

وطنی باغریوا باسسان سه وینرسن ینه سن

که وطن ده بالاسین باغرینا باسسا سه وینر.

منیم عشقیم اوجالیب غوربت اولوب دنیا منه

دوست دویانمیر دویونور،دشمن اویانمیر اونور.

آمان اللاه یِئنه شیطان گلیب ایمان آپارا

قُورویون قُویمایون ایمانوزی شیطان آپارا

منیم ، اینسانلیغمین گُؤرنه حصاری یاوادیر

کی گونوز غولِ بیابان گلیر اینسان آپارا

خرمنی ساققیزا وِئردیک نه یامان چَرچی دی بو

هِی گلیر کَنده بیزه درد وئره درمان آپارا

چورَگ آلمیش اَلینه ، آج نئجه طاقت گتیسین

اِئله بیریازگئجه سی قیزگلیب،اوغلان آپارا

قانلی دیرناخلارینان«انگلیس» اَل قاتدی بیزه

باخیسان«روس»دا آرازدان کئچیر ایران آپارا

آرادان بیرده بیزی بُؤلسه لر اربابلاریمیز

قورخورام  قُویمیالار تبریزی ، تهران  آپارا

قارا طوفان کی داخی خلقیله شوخلوق اِئله مز

سِئل گرَک اِئل داغیدا،اِئو ییخا،ایوان آپارا

بو قارانلیق گئجه لرده قاپوموز پیس دُویولور

نه بیلیم ،بلکه اَجَل دیردایانیب جان آپارا

آناما سُویله یین اُوغلون ییخیلیب سنگرده

تِئللرین باس یاراما ، قُویما منی قان آپارا

سَلقه لی اُغرو تاپیلمیشسا بو باشسیز یئرده

«شهریار»دان دا گرَک بیر دُولی دیوان آپار

بو گئجه من کی یاتا بیلمه ییرم باشی باشلاره قاتا بیلمه ییرم

شاطر اوغلان گوروم آللاه سنه وئرسین برکت

قوی اونون یاخشی النسین ،خمیرین اللنسین

چوخ پیشیر یاخشی پیشیر گویده فیریلدات چوره گی

منبر اوسته چوره یین قوی قالانیب تللنسین

تندیرین طور تکین عرشیده ن آلسین ایشیغی

ارسینین بیرق احرار کیمی میللنسین

کاسیبین قیسمتی یوخ یاغلی پیلوو دوشله ماغا

بو یاوان سنگه یی بیرقوی ساحالیب سئللنسین

قیرتین قوربانی سن موشترینی تئز یولا سال

ائل ایچینده یاراماز آرواد اوشاغ وئللنسین

قوی ایکیریاللیغی ساتسین خوزه ئین بیر ماناتا

دیشی دوشموش قوجانین آغزی نه دیر دیللنسین

او منیم شعریمه چوخ ماییل اولان وردسته

دئنه: شاعیر چوره یی قوی قوروسون گوللنسین

من لیغیرسا یئیه بیلسم ده فلوس لازیم اولار

بو سوسوز باخچا نه لازیم بو قده ر بئللنسین

ساری یازلیقدان اولان گوللی قیزارمیش سنگک

گره ک آغزوندا اریک تک ازیلیب هللنسین

تهرانین غیرتی یوخ شهریار ساخلاماغا

قاچمشام تبریزه قوی یاخشی یامان بللنسین

باغچامیز فاسد اولوب ، هر نه اکرسن اولماز

یئری داشلیقدی گره ک توپراقی غربیللنسین

مدعاسی چوخ اولان طبل تهی پربادوخ

نیله یک زورناچی نین بورنو گره ک یئلله نسین

بو گیجللنمه دن آی چرخ فلک سنده یورول

بو حیاسیز گونه گوزلر نه قده ر زیللنسین

سعدی نین باغ گلستانی گره ک حشره قده ر

آلماسی سلله لنیب خرماسی زنبیللنسین

لعنت اول باد خزانه کی نظامی باغینین

بیر یاوا گلبسرین قویمادی کاکللنسین

آرزو جلگه لرینده بیز اکن مزرعه لر

دئییه سن ساقه لنیب قوی هله سنبللنسین

قصه چوخ قافیه یوخ آختاریرام تاپمیورام

یئریدیر شهریارین طبعی ده تنبللنسین

اشعار استاد شهریار از منظومه حیدربابا

‫حیدربابا چو ابر شَخَد ، غُرّد آسمان

‫حیدربابا ایلدیریملار شاخاندا

‫سیلابهای تُند و خروشان شود روان

سئللر سولار شاققیلدییوب آخاندا

‫صف بسته دختران به تماشایش آن زمان

‫قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا

‫بر شوکت و تبار تو بادا سلام من

‫سلام اولسون شوْکتوْزه ائلوْزه !

‫گاهی رَوَد مگر به زبان تو نام من

‫منیم دا بیر آدیم گلسین دیلوْزه

چون چارتاق را فِکنَد باد نوبهار

‫بایرام یئلی چارداخلاری ییخاندا

‫نوروزگُلی و قارچیچگی گردد آشکار

‫نوْروز گوْلی ، قارچیچکی چیخاندا

بفشارد ابر پیرهن خود به مَرغزار

آغ بولوتلار کؤینکلرین سیخاندا

از ما هر آنکه یاد کند بی گزند باد

‫بیزدن ده بیر یاد ائلییه ن ساغ اوْلسون

‫گو : درد ما چو کوه بزرگ و بلند باد

‫دردلریمیز قوْی دیّکلسین ، داغ اوْلسون

حیدربابا ، همیشه سر تو بلند باد

حیدربابا ، سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون !

‫از باغ و چشمه دامن تو فرّه مند باد

‫دؤرت بیر یانون بولاغ او ْلسون باغ اوْلسون !

‫از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد

‫بیزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون !

‫دنیا همه قضا و قدر ، مرگ ومیر شد

دوْنیا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ایتیمدی

‫این زال کی ز کُشتنِ فرزند سیر شد ؟

دوْنیا بوْیی اوْغولسوزدی ، یئتیمدی

‫حیدربابا ، ز راه تو کج گشت راه من

‫حیدربابا ، یوْلوم سنن کج اوْلدی

عمرم گذشت و ماند به سویت نگاه من

‫عؤمروْم کئچدی ، گلممه دیم ، گئج اوْلدی

دیگر خبر نشد که چه شد زادگاه من

هئچ بیلمه دیم گؤزللروْن نئج اوْلدی

هیچم نظر بر این رهِ پر پرپیچ و خم نبود

‫بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ، دؤنوْم وار

‫هیچم خبر زمرگ و ز هجران و غم نبود

‫ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار

‫بر حق مردم است جوانمرد را نظر

‫حیدربابا ، ایگیت اَمَک ایتیرمز

‫جای فسوس نیست که عمر است در گذر

‫عؤموْر کئچر ، افسوس بَرَه بیتیرمز

‫نامردْ مرد ، عمر به سر می برد مگر !

‫نامرد اوْلان عؤمری باشا یئتیرمز

در مهر و در وفا ، به خدا ، جاودانه ایم

‫بیزد ، واللاه ، اونوتماریق سیزلری

‫ما را حلال کن ، که غریب آشیانه ایم

‫گؤرنمسک حلال ائدوْن بیزلری

‫میراَژدَر آن زمان که زند بانگِ دلنشین

‫حیدربابا ، میراژدر سَسلننده

شور افکند به دهکده ، هنگامه در زمین

کَند ایچینه سسدن – کوْیدن دوْشنده

‫از بهر سازِ رستمِ عاشق بیا ببین

‫عاشیق رستم سازین دیللندیرنده

‫بی اختیار سوی نواها دویدنم

‫یادوندادی نه هؤلَسَک قاچاردیم

چون مرغ پرگشاده بدانجا رسیدنم

‫قوشلار تکین قاناد آچیب اوچاردیم

‫در سرزمینِ شنگل آوا ، سیبِ عاشقان

‫شنگیل آوا یوردی ، عاشیق آلماسی

رفتن بدان بهشت و شدن میهمانِ آن

‫گاهدان گئدوب ، اوْردا قوْناق قالماسی

‫با سنگ ، سیب و بِهْ زدن و ، خوردن آنچنان !

‫داش آتماسی ، آلما ، هیوا سالماسی

در خاطرم چو خواب خوشی ماندگار شد

‫قالیب شیرین یوخی کیمین یادیمدا

روحم همیشه بارور از آن دیار شد

‫اثر قویوب روحومدا ، هر زادیمدا

‫حیدربابا ، قُوری گؤل و پروازِ غازها

‫حیدربابا ، قوری گؤلوْن قازلاری

‫در سینه ات به گردنه ها سوزِ سازها

‫گدیکلرین سازاخ چالان سازلاری

‫پاییزِ تو ، بهارِ تو ، در دشتِ نازها

‫کَت کؤشنین پاییزلاری ، یازلاری

‫چون پرده ای به چشمِ دلم نقش بسته است

‫بیر سینما پرده سی دیر گؤزوْمده

‫وین شهریارِ تُست که تنها نشسته است

‫تک اوْتوروب ، سئیر ائده رم اؤزوْمده

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!