جواهرات احساسی: نامههای جدایی منحصر به فرد از شخصیتهای مشهور
روزیاتو نوشت: جداییهای بیشماری در گذر زمان به فراموشی سپرده شدهاند اما بسیاری دیگر با نامههای جدایی جاودانه شدهاند. مطمئنا جدایی از کسی که زمانی خاطرات خوشی را با او از سر گذراندهاید کار آسانی نیست اما این نامهها نشان میدهد که عبارات ملایم و استعارههای سوزناک میتوانند این روند را برای کسانی که روزی عاشق هم بودند آسانتر (شاید هم سختتر) کند.
از ریچارد برتون و الیزابت تیلور، تا فریدا کالو و دیهگو ریورا، در ادامه برخی از به یاد ماندنیترین نامههای جدایی تاریخ را خواهید دید.
نامه فریدا کالو به دیهگو ریورا
سال ۱۹۵۳ بود که فریدا کالو، نقاش شناختهشده مکزیکی، روی تخت بیمارستان و قبل از اینکه پزشکان پایش را به خاطر قانقاریا قطع کنند برای همسر خیانتکارش یک نامه نوشت. دیهگو ریورا همسر فریدا که او هم نقاش مطرحی بود، در طول رابطه مشترکشان روابط خارج از ازدواج زیادی را ازجمله با خواهر فریدا تجربه کرد.
فریدا در این نامه به دیهگو نوشت:
بیا خودمان را گول نزنیم دیهگو. من هرچیزی را که از نظر انسانی ممکن بود به تو دادم و هردویمان این را میدانیم. پس چطور میتوانی با آنکه چنین حرامزاده کریهی هستی همچنان این همه زن را بفریبی؟
این نامه را به این خاطر برایت مینویسم که خبر بدهم دارم رهایت میکنم، تو را از خودم جدا میکنم. خوشحال باش و دیگر هرگز به دنبالم نگرد.
با وجود این نامه، رابطه فریدا و دیهگو تمام نشد و تا یک سال بعد، وقتی فریدا درگذشت، ادامه پیدا کرد.
ریچارد برتون به الیزابت تیلور
در سال ۱۹۶۳ دو نفر از بزرگترین ستارههای هالیوود در صحنه فیلمبرداری «کلئوپاترا» عاشق هم شدند، آن هم در حالی که هر دو متاهل بودند. این اتفاق به یک رسوایی بزرگ در سطح جهان تبدیل شد و رابطه پرآشوب آنها را به مدت یک دهه در کانون توجهات قرار داد.
بعد از آنکه تیلور رابطه را به هم زد، برتون واکنش خود را در نامهای به تاریخ ۲۵ ژوئن ۱۹۷۳ جاودانه کرد:
تو واقعاً رفتهای! و من بهسختی میتوانم این را باور کنم چون عادت ندارم هیچکس ترکم کند. اما متعجبم که پس چرا قبلاً هیچکس این کار را نکرده بود. با حسرتی شدید و دیوانهوار دلم برایت تنگ خواهد شد. میتوانی مطمئن باشی که هرگز با هیچ زن دیگری رابطه عاشقانه نخواهم داشت. بسیار غمگین خواهم شد و به فاصله باورنکردنیمان چشم خواهم دوخت. کمی بازی خواهم کرد، احتمالاً روی صحنه، تا سر خودم را شیره بمالم. اما بیشتر و مهمتر از هر چیز دیگری، خواهم نوشت.
تیلور و برتون در سال ۱۹۷۴ بهطور رسمی طلاق گرفتند اما یک سال بعد دوباره ازدواج کردند. ازدواج دوم آنها تنها یک سال دوام داشت.
جکی کِنِدی به آر بِوِرلی کوربین جونیور
در اواسط دهه ۱۹۴۰ جکی بوویر نوجوان با یک دانشجوری هاروارد به نام آر بِوِرلی کوربین جونیور رابطه داشت. در نامههایش به او، جکی بیشتر از احساساتش درباره مدرسه شبانهروزی که از آن متنفر بود مینوشت. این بار اما از این نوشت که چطور به این نتیجه رسیده که عاشق دوست پسرش نیست.
در نامهای که در تاریخ ۲۰ ژانویه ۱۹۴۷ توسط جکی نوشته شده آمده است:
همیشه فکر میکردم که عاشق بودن به این معنی است که حاضر باشی هر کاری برای طرف مقابلت انجام بدهی، خودت گرسنگی بکشی و برای او نان بخری و برایت مهم نباشد حتی اگر در سیبری با او زندگی کنی. و همیشه فکر میکردم هر دقیقه دور از معشوق جهنم است. درنتیجه وقتی اینطور به قضیه نگاه میکنم به این نتیجه میرسم که عاشقت نیستم.
جکی پس از این نامه به مکاتبه با کوربین ادامه داد، اما این رابطه در نهایت تمام شد. بعداً با جان هاستد جونیور، کارگزار بورس، نامزد کرد، اما پس از چند ماه به رابطه با او هم پایان داد. اندکی بعد، در سال ۱۹۵۳ جکی با جان اف کندی ازدواج کرد.
سیمون دوبووار به نلسون آلگرن
سیمون دوبووار، فیلسوف فمینیست و نلسون آلگرن نویسنده آمریکایی در سال ۱۹۴۷ با هم آشنا شدند و خیلی زود رابطه عاشقانه خود را آغاز کردند.
در سپتامبر ۱۹۵۰ زمانی که دوبووار بعد از دیدار با آلگرن به پاریس برمیگشت حس کرد که احساس نویسنده آمریکایی نسبت به او سرد شده است.
دوبووار برای آلگرن نوشت:
غمگین نیستم. بیشتر بهتزدهام، بسیار دور از خودم، و باور نمیکنم که حالا واقعاً اینقدر دور هستی، اینقدر دور و اینقدر نزدیک. پس منتظر میمانم. هروقت دلت خواست فقط بگو.
تصور نمیکنم که باز هم دوستم بداری. ما نباید اینقدر طولانی با هم بمانیم وقتی تو اینطور احساس میکنی. اما بدان که من همیشه منتظر درخواستت هستم.
ایدیت وارتون به دابلیو مورتون فولرتون
در آوریل ۱۹۱۰ ایدیت وارتون نویسنده کتاب «عصر معصومیت» نامهای به معشوق روزنامهنگارش دابلیو مورتون فولرتون نوشت که رابطهشان مدام قطع و وصل میشد.
او نوشت:
نمیدانم چه میخواهی یا من چه هستم. مثل یک عاشق برایم مینویسی و مثل یک آشنای معمولی با من رفتار میکنی. تمام این تناقضات را تا جایی که میتوانستم تحمل کردم چون بسیار دوستت دارم و چون بابت چیزهایی که در زندگیات سخت و خستهکننده است متاسفم. اما حالا احساس میکنم که دیگر نمیتوانم تحمل کنم. دیگر نامهای مانند آنکه از انگلستان فرستادی برایم نفرست. زندگیام قبل از آنکه تو را بشناسم بهتر بود. این برای من پایانی غمانگیز برای این سال غمانگیز است.
اگنس فون کوروسکی به ارنست همینگوی
الهامبخش داستان عاشقانه ارنست همینگوی در رمان «وداع با اسلحه» رابطه خودش با اگنس فون کوروسکی، پرستار صلیب سرخ بود که در دوران نقاهت پس از اصابت ترکش در میلان ایتالیا در جنگ جهانی اول با او آشنا شد. وقتی همینگوی جوان به آمریکا بازگشت تا خانهای برای خودشان پیدا کند، فون کوروسکی برایش یک نامه جدایی فرستاد و در آن اعتراف کرد که احتمالاً هرگز عاشقش نبوده است.
او در ۷ مارس ۱۹۱۹ نوشت:
میدانم که هنوز خیلی به تو علاقه دارم اما علاقهام بیشتر از جنس عشق یک مادر است تا یک عاشق. خیلی تلاش کردم که در آن سفر از پادوآ به میلان به تو بگویم که چه در سرم میگذرد اما تو مثل یک بچه لوس رفتار کردی و من نمیتوانستم آزارت بدهم. حالا فقط چون دورم جرأتش را پیدا کردهام.
همینگوی در آن زمان ۱۹ ساله بود و فون کوروسکی ۲۶ سال داشت.
راضیه میرزاحیدری