از پس بدترین شرایط هم برآمدی! شانست رو داشتی
سواد زندگی نوشت: « ناراحت نباش، مهم نیست؛ می تونست خدای نکرده خیلی بدتر از این بشه، اما شانس آوردی»! « می دونی چه کسایی الان با چه بیماری ها و مصیبت های کلانی دست و پنج نرم می کنند، غم تو که چیزی نیست؛ الکی غصه میخوری؛ بدتر از بد بسیار است»! به نظر شما این عبارات برای تسکین درد و اندوه موثرند یا بیشتر با بی ارزش نشان دادن رنج ما، نمک بر زخم مان می پاشند؟!
آیا اینکه من تسکین پیدا کنم و آرام شوم به این دلیل که یکی هست که موقعیتی بدتر از من دارد، انسانی و اخلاقی است؟
به قول معروف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. اگر واقعا برآنیم که دوستی را تسکین دهیم، حرف و رفتارمان باید که بخردانه و عقلانی باشد. مبادا که رنج خود یا دیگری را بی ارزش جلوه دهیم و ناچیز بشمریم و تجربه دیگران را نادیده بگیریم.
“مهم نیست؛ اتفاقی ست که افتاده! خدا رو شکر که بدتر از این نشد” ! این جملات، جملاتی آشنا و رایج اند که خیلی وقت ها که مشکلی پیش می آید یا حادثه ناگواری اتفاق می افتد، می شنویم؛ چه بسا خودمان نیز خیلی وقت ها برای تسکینِ درد خود یا دیگری به کارشان ببریم.
بسیار پیش می آید که در شرایط حاد و ناراحت کننده ای قرار بگیریم. مثلاً شغل خود را از دست بدهیم، از رابطه ای عاطفی طرد شویم، ناامیدی شویم ، خبر بدی بشنویم و مادام که غمگین و مستاصل غم مان را با کسی در میان می گذاریم؛ اولین چیزی که می شنویم، این عبارت رایج است : ” ناراحت نباش، می تونست خیلی بدتر از این بشود” !
اما آیا این فقط جمله ای تسکین دهنده است؟ یا خیر، کاربردی فراتر از این دارد؛ و واقعا اوضاع می توانست خیلی از آنچه هست بدتر شود و ما به نحوی شانس آورده ایم!
اصلا آیا واقعا بدتر از آن شرایطی که تجربه می کنیم، شرایط دیگری هم هست؟ وقتی می گویند بدتر از این هم ممکن بود، پیش بیاید، کمی برخورنده نیست؟ انگار بخواهند مصیبت ما را ناچیز جلوه دهند!
گذشته از اینکه آیا این جمله اثری دارد یا نه ، وقتی ما شرایط خودمان را در زمان گرفتاری با دیگرانی مقایسه می کنیم که وضع شان به مراتب بدتر از ماست، آرام می شویم و شکر می کنیم.
انگار ذهن ما مستاصل شده و ناامیدانه به دنبال چیزی است که به آن بچسبد تا بگوید: “خب، با در نظر گرفتن همه چیز، همه چیز آنقدرها هم بد نیست! خدای نکرده می تونست بدتر از این هم باشه!
گرایش عجیبی است که اغلب ما در بدترین شرایط به سمت اش کشیده می شویم؛ پژوهشگران حوزه روان شناسی این گرایش را مورد مطالعه قرار داده اند؛ و آن را نوعی استراتژی سازگاری می دانند که ما اغلب به آن متوسل می شویم.
با این وجود، تفاوتهای ظریفی در این گرایش «نجاتبخش» با آن ورد جادویی اش – می تونست بدتر از این بشه- وجود دارد که همه ما باید در نظر داشته باشیم.
“می تونست خیلی بدتر بشود”
بعد از یک روز کاری بسیار سخت با ماشین در مسیر خانه هستید که ناگهان ماشین شما خراب می شود. با کامیون یدک کش تماس می گیرید و منتظر می مانید.
در عین اینکه ناامید و خسته اید مغز شما سعی می کند راهی برای تسکین شما بیابد. “خب، ممکن بود خیلی بدتر از این پیش بیاد؛ ممکن بود بارون هم بباره و اوضاع حسابی به هم بریزه”!
به محض اینکه این فکر از سرتان می گذرد کمی تسکین می یابید!
تصور کنید که در پی علائم نه چندان نگران کننده ای به پزشک تان مراجعه می کنید؛ پزشک به شما می گوید که مبتلا به دیابت شده اید! واقعا جا می خورید و می ترسید؛ در همین حال پزشک می گوید: ” ممکن بود به خیلی چیزهای بدتر از این مبتلا شوید؛ بیماری های بسیار جدی تر با دوره درمان بسیار پرهزینه تر؛ نگران نباشید.
در این دو نمونه ای که آوردیم، خود را در دو موقعیت بسیار متفاوت تصور کنید. در مورد اول، این فکر که وضعیت های بدتری هم ممکن بود پیش بیاید، تصادف، آسیب جسمی یا خسارت مالی شدید!
با این فکر از عصبانیت شما کاسته می شود و شما تسکین می یابید.نمونه دوم می تواند مثل یک “تله” عمل کند؛ به این نحو که جدی بودن این موقعیت را دست کم بگیریم!
این واقعیت که پزشک به شما میگوید افرادی در شرایطی پیچیدهتر و سختتر از شرایط شما به سر می برند، نباید سبب شود که شما موقعیت خودتان را کم اهمیت جلوه دهید.
البته از بابت اینکه شما با شنیدن خبر بیماری خود را نبازید، و بدانید که بیماری های بسیار بدتری هم وجود دارند که با پشتکار در درمان و مقاومت و امید درمان می شوند و می توان با آن ها هم به زندگی ادامه داد، باز هم حائز اهمیت است.
اما اگر این عبارات بیماری مرا کم اهمیت جلوه دهند و خود من هم پروسه درمان را جدی نگیرم و بی تفاوت باشم، یک جای کار می لنگد!
انسان ها با هم متفاوتند، شرایط و روحیات متفاوتی دارند؛ گاهی این که به آن ها بگوییم کسانی هستند که وضعیت بسیبار بدتری نسبت به تو دارند، باعث ایجاد احساس گناه در آن ها می شود.
اینکه من تسکین پیدا کنم و آرام شوم به این دلیل که یکی هست که موقعیتی بدتر از من دارد، با این زاویه دید انسانی و اخلاقی به نظر نمی رسد.
“خیلی چیزهای بدتر از این هم وجود دارد”: عبارتی که تجربه شما را دست کم می گیرد و ناچیز جلوه می دهد
انسان بسیار خطا می کنند، با مشکلات ریز و درشتی مواجه می شوند با چیزهای ناخوشایندی که رنج آورند؛ مهم است وقتی یکی از عزیزان مان در شرایط سختی به سر می برد، همراهی اش کنیم و او را تسکین دهیم اما این حمایت باید بخردانه باشد. نباید با ناچیز جلوه دادن شرایط رنج اش تحمل و شکیبایی اش را ناچیز جلوه دهیم.
چیزی که در چنین شرایطی فرد آسیب دیده بیشتر بدان نیاز دارد کمی درک مشترک و عشق و مهر است.
با این حال برخی نه از عمد بلکه بیشتر از روی نابخردی می گویند: ” عزیزم، اینکه چیزی نیست؛ خود من با شرایطی به مراتب بدتر از وضعیت تودست و پنجه نرم کردم”!
تصور کنید که شما دچار سانحه می شوید و در یک تصادف با ماشین به شدت گردن درد می شوید؛ اگر دوست تان محض تسکین شما بگوید: ” ممکن بود کلا قطع نخاع شوی”!
شما از نظر ذهنی آسیب می بینید و پیامد این آسیب فوبیای رانندگی یا عبور از خیابان است. بنابراین اینکه ” ممکن بود خیلی چیزهای بدتری پیش بیاید”، به عوض اینکه تسکین دهنده باشد نوعی هراس ایجاد می کند که پیامدهای ناگواری هم دارد.
بیایید مثال دیگری بزنیم. تصور کنید از شغل خود اخراج شده اید. با این فکر که ممکن بود چیزهای بدتری پیش بیاید، آرام نخواهید شد. چرا؟ چون همین الان اوضاع به کفایت دردناک است، و شما واقعا رنج می برید.
و اینکه شما را با واقعیتی از زندگی کسی دیگر که اتفاقاً ناراحت کننده هم هست، روبه رو کنند نه تنها از غم شما نمی کاهد بلکه اینکه دریابید شما درک نمی شوید و موقعیت شما دست کم گرفته می شود خود به نحوی نمک روی زخم پاشیدن است.
. با دانستن اینکه وضعیت دیگران بدتر است، احساس بهتری پیدا نخواهید کرد.
خطر قربانی شدن
در مطالعه ای که دکتر شلی تیلور و جوآن وود در دانشگاه تگزاس انجام دادند، نتایج جالبی در ارتباط با این موضوع به دست آمد: چیزی حتی رایجتر از این که دیگران به شما میگویند: “می تونست خیلی بدتر از این بشه”، و “بدتر از بد هنوز بسیار است”، این است که شما در مواجه با شرایطی وخیم خودتان با خودتان این عبارات را مکرر تکرار می کنید!
نتیجه تحقیق حاکی از آن بود که به کاربردن این عبارات نوعی استراتژی سازگاری روانی با مشکلات است؛ که البته خیلی وقت ها هم کمکی نمی کند. وانگهی اگر چیزی که در حال تجربه آن هستید جدی باشد، تکرار این عبارات بیشتر اوضاع را خراب می کند.
برای درک بهتر این موضوع، مثالی می زنیم. نوجوانی را تصور کنیم که در دبیرستان از سوی هم کلاسی های قلدرش مورد آزار و اذیت قرار می گیرد.
او با خودش می گوید مهم نیست، چیزهای بدتر از هم وجود دارد و با این ناراحتی و ظلم در خلوت خودش کنار می آید؛ بدیهی است که در اینجه این عبارات هیچ سودی به حالش نخواهند داشت مگر اینکه او را سرشار از کینه و رنج کنند و احتمالا این بغض های سرکوب شده در جایی که مناسب هم نیست فوران کنند.
تضعیف رنج
با استفاده از این استراتژی غیرمفید، کاری که او در واقع انجام می دهد تضعیف چیزی است که از سر گذرانده است. او با رنج خود روبرو نمی شود یا سعی نمی کند با آن کنار بیاید، زیرا آن را دست کم گرفته است. او از یک مکانیسم دفاعی برای کمک به خود استفاده کرده است، اما تمام کاری که انجام داده حتی باعث نشده که آسیب فیزیکی نبیند؛ همانطور که می بینید، او در واقع وضعیت را بدتر کرده است .
دست قلدرهای مدرسه باز است که او دیگرانی مثل او را هر طور که می خواهند آزاز دهند؛ بدون واههمه از اینکه اولیائ مدرسه یا دانش آموزان متوجه شوند.
سخن پایانی
به هر حال به قول معروف هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. اگر واقعا برآنیم که دوستی را تسکین دهیم، باید که بخردانه و عقلانی باشد.مبادا که رنج خود یا دیگری را بی ارزش جلوه دهیم و ناچیز بشمریم و تجربه دیگران را نادیده بگیریم.
مهم است که هر موقعیتی را که مردم تجربه می کنند، بشناسیم و به آن احترام بگذاریم. باید که بکوشیم از درد و غم خود یا دیگری بکاهیم نه آنکه بر آتش اندوهش بدمیم.