تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

نقد فیلم A Quiet Place: Day One

در دنیای سینمایی پر از فرنچایز، فیلم‌های A Quiet Place خودنمایی می‌کند. این مجموعه فیلم بیش از یک اثر ترسناک فرمولی است و به حال و هوای کنونی جهان می‌پردازد. اما «روز اول» نیز به عنوان یک پیش‌درآمد بر دو فیلم قبلی از این قاعده مستثنی نیست. در این فیلم مایکل سارنوسکی کارگردان، کنترل را از جان کرازینسکی می‌گیرد و بر مفهومی سوار می‌شود که برای اولین بار در افتتاحیه A Quiet Place: Part II مورد بررسی قرار گرفت، یعنی لحظه‌ای که بیگانگان به زمین رسیدند. اکنون سوال من این است که آیا ما با یک اثر قابل دفاع روبرو هستیم یا خیر؟! برای رسیدن به این پاسخ با نقد فیلم A Quiet Place: Day One همراه ویجیاتو باشید.

در داستان این فیلم شروع تهاجم بیگانگانی با شنوایی بسیار حساس که در دو فیلم قبلی این فرنچایز آن‌ها را دیده بودیم، از نگاه یک دانشجوی جوان حقوق و یک زن بیمار لاعلاج و گربه‌اش روایت می‌شود. سوال مهمی که در دو قسمت قبل بی‌جواب بود این است که چگونه و چرا موجودات فضایی به سیاره ما آمدند؟ و چرا ارتش نتوانست با آنها برخورد کند؟! اما نکته مهم اینجاست که برای این سوالات در فیلم پیش درآمد «یک مکان ساکت: روز اول» نیز جوابی پیدا نمی‌کنید.

من بارها اعتراف کرده‌ام که عاشق این ژانر هستم، و به عنوان یک مخاطب طرفدار هر دو فیلم قبلی جان کرازینسکی در این فرنچایز بودم. فکر می‌کنم قسمت اول در ساختن فضا و در تعلیق نگه‌داشتن بیننده عالی بود، اما مفهوم این موجودات فضایی و ضعف‌های آنها کمی احمقانه است و من برای نگه داشتن این تعلیق در قسمت دوم مشکل داشتم، هرچند آن فیلم نیز اثر سرگرم‌کننده موفقی بود.

اما اکنون با اتفاقاتی که در این فیلم جدید صورت می‌پذیرد شما می‌توانید استدلال کنید که بیگانگان همیشه در این داستان فقط یک ابزار بوده‌اند، و همیشه اصل داستان درباره جان کرازینسکی و خانواده‌اش و همچنین در مورد پیوندهایشان بوده است. اما من شخصا فکر می‌کنم که این امر برای دنبال کردن چنین فرنچایزی کافی نیست. ولی چرا؟ چون مخاطب پس از سه قسمت، اکنون اندکی جواب برای شروع تمام این نکات و این آخرالزمان وحشتناک می‌خواهد. اما فیلمنامه‌نویسان این اثر بازهم از دادن یک جواب درست فرار می‌کنند.

به نظر من فیلم «روز اول» به عنوان پیش درآمدی که داستان همان آغاز این تهاجم را روایت می‌کند، فرصتی بی نظیر برای گسترش طرح بیگانگان، معتبر ساختن آنها، پاسخ به چند سوال و پرسیدن چند سوال جدید داشت. اما متأسفانه، فیلمنامه سارنوسکی و کرازینسکی بار دیگر علاقه‌ای به این موضوع ندارد و در عوض روی رابطه شکوفا شده سم (لوپیتا نیونگو) و اریک (جوزف کوین) تمرکز می‌کند.

این یعنی فیلمنامه این فیلم چیز جدیدی به موضوع بیگانگان اضافه نمی‌کند، اما به معنای واقعی کلمه تمام عناصری را که قبلاً از دو نسخه اصلی می‌دانستیم (راه رفتن آگاهانه، صحبت کردن در حالی که آب از جایی می‌ریزد) تکرار می‌کند. اما نکته منفی اینجاست که همه اینها قبلاً انجام شده است، بنابراین وقتی شخصیت‌های این فیلم این چیزها را برای خودشان در همان روز اول کشف می‌کنند، احساس رضایت از چنین منطقی در داستان سخت است.

این‌که شخصیت‌های این فیلم در همان روز اول خیلی از نکات را کشف می‌کنند کمی اغراق آمیز است. مخصوص پس از دیدن این‌ که برخی از تاکتیک‌های بقا به طور ناگهانی برای همه شناخته نشده است. خب ما در دو فیلم قبلی مشاهده کردیم که خیلی از این نکات حاصل تجربه زندگی طولانی در این فضاست. از سوی دیگر ما در این فیلم جدید هرگز نمی‌بینیم که چگونه قهرمانان داستان روز اول به این توانایی‌های رسیده‌اند. پس من این نکات را یک پتانسیل هدر رفته برای این اثر می‌دانم.

از سوی دیگر قهرمانان این فیلم جدید به نظر از همان اول قهرمانان خاص آخرالزمان هستند؛ اما چرا؟ چون وقتی سم (و گربه‌اش، فرودو) را ملاقات می‌کنیم، او در یک جلسه گروه حمایت از سرطان شرکت می‌کند. طبق همه تشخیص‌ها، این دختر باید تا به حال مرده باشد، اما به نوعی هنوز آویزان بین این جهان و سرای آخرت است و دائماً خود را با مسکن‌های قدرتمند آرام می‌کند، زیرا بدون آن به معنای واقعی کلمه همه چیز دردناک است.

خود این صحنه‌ها یعنی او نه وقت دارد و نه تمایلی برای گفتگوهای احمقانه در مورد هیچ چیز، در واقع او حوصله افراد احمق را ندارد، و سم از اساس چیزی نمی‌خواهد… به جز یک تکه از پیتزای مورد علاقه‌اش در دوران کودکی. منظور من این است که سم دوست دارد قبل از اینکه بیماری او را از بین ببرد، خاطرات کودکی خود را مرور کند. بنابراین، هنگامی که حمله بیگانگان آغاز می‌شود، هدف او رسیدن به کشتی نجات نیست که او را به یک مکان امن می‌برد، بلکه این پیتزافروشی است که هدف اول و آخر اوست.

در این میان دیگر شخصیت فیلم یعنی اریک که به صورت اتفاقی سر راه سم سبز می‌شود، دقیقاً نمی‌تواند منظور او از این پیتزا را بفهمد. در نتیجه وقتی به طور تصادفی با سم برخورد می‌کند، چنان شوکه می‌شود که اصلا نمی‌تواند درست فکر کند. بنابراین تصمیم می‌گیرد به او ملحق شود، زیرا آن دو همیشه در کنار هم شانس بیشتری برای زنده ماندن دارند.

اما پس از آن است که رابطه این دو به طور نامحسوس آغاز می‌شود. سم به سادگی اریک را تحمل می‌کند و او مانند یک کودک تنها در مه رفتار می‌کند. ولی با گذشت زمان، آنها شروع به درک بهتر یکدیگر می‌کنند. و از میان همین رابطه دو نفره است که مضامین واقعی فیلم پدیدار می‌شود؛ مضمونی که می‌گوید همیشه چیزی وجود دارد که ارزش زندگی کردن را داشته باشد و شما باید از آنچه هست لذت ببرید، نه آنچه می‌توانست باشد. این پیام بسیار خوبی است، حتی اگر به روشی ساده و بدون جاه طلبی ارائه شود.

در کنار این شخصیت‌ها در پس‌زمینه، ما شخص جایمن هانسو را نیز در این فیلم خواهیم دید که از قسمت دوم بازمی‌گردد، اما من این تصور را دارم که او را در فیلمنامه گنجانده‌اند تا مردم متوجه شوند و بکویند که «اوه، این یکی انسان‌های حاضر در قسمت دوم است!»، زیرا در واقع نقش او نسبتاً کوچک و کم اهمیت است. کافی است بگوییم که قهرمان مهمتر و پربازدیدتر روی پرده… فرودو، یعنی همان گربه‌ای است که در ابتدا در فیلم دیده می‌شود.

فرودو حیوانی جذاب است و کارگردان نیز کاملاً آگاه است که مخاطب در هر مرحله نگران او خواهد بود؛ پس تیم تولید نیز با دقت از این نکته به سود خودشان بهره می‌برند. با این حال، مشکلی در آن وجود دارد که احتمالاً توسط هر تماشاگری در جهان مورد توجه قرار گرفته است؛ آن مشکل این است گربه درون داستان به هیچ وجه مانند یک گربه عادی در محله ما رفتار نمی‌کند.

منظور من این است که گربه این فیلم نه می‌ترسد، نه میو میو می‌کند، نه واکنش تهاجمی انجام می‌دهد، نه چیزی را که دوست ندارد به زمین می‌اندازد. او کاملاً ساکت است، گویی خودش می‌داند که این تنها راهی است که می‌تواند زنده بماند. خب بدون شک این نکات بسیار دور از ذهن است و در جاهایی کاملاً خنده دار به نظر می‌رسد. تمام این نکات منفی برآمده از خود فیلمنامه است. اما باید نکات مثبت فیلم را نیز فراموش نکرد.

یک مکان ساکت: روز اول از نظر بصری فیلم بسیار دلنشینی است. به سادگی می‌توان دید که سازندگان پول خوبی برای آن خرج کردند. در این فیلم بیگانگان بسیار زیادی وجود دارند، اما همه آنها با بازوهای بلند خود به طرز مناسبی ترسناک به نظر می‌رسند. البته در این میان عمدتاً این نیویورک نابود شده به دست بیگانگان است که تأثیر قوی را روی مخاطب ایجاد می‌کند. این نکته برآمده از اتمسفر بصری درستی است که تیم تولید خلق کرده‌اند.

خاص‌ترین نما‌های فیلم در گرد و غبار متراکم گرفته می‌شوند و اکثر قاب‌ها هر چیزی را که بیش از یک متر با شما فاصله دارد پنهان می‌کند. برای مثال در شروع فیلم سم سعی می‌کند وحشت نکند و از موقعیت خارج شود، در این لحظات هر از گاهی با افرادی روبرو می‌شود که فرار می‌کنند و به دنبال آن هیولاهای بیگانه قرار می‌گیرند. این صحنه‌ها از نگاه اتمسفر حاکم بر حوادث دارای کارگردانی بسیار مناسبی است.

اما در سکانس‌های پرتنش، فیلم سارنوفسکی آنچنان که می‌خواهیم چابک نیست. به علاوه، شهرت دو فیلم منتشر شده جان کرازینسکی بر او سنگینی می‌کند؛ اما چرا؟ چون همه چیز قبلاً اتفاق افتاده است و قوانین بقا در دو فیلم اول عجیب‌تر و غیرقابل پیش بینی‌تر به نظر می‌رسید. مشکلی که فیلم با آن مواجه است، علم و منطق خود موجودات است. اکنون که این موجودات شنیع به زیر نور آورده شده‌اند و مانند عنکبوت‌های درهم و برهم در شهر نیویورک نمایش داده می‌شوند، نقص‌هایشان آشکار شده و نیاز به توضیح دارد.

اگر این هیولاها نابینا هستند و به شنوایی مافوق صوت متکی هستند، پس چگونه با توجه به میزان سر و صدایی که ایجاد می‌کنند به یکدیگر حمله نمی‌کنند و چگونه در توانایی خود در مقیاس ساختمان‌ها و جهش اشیا اینقدر دقیق هستند؟! پاسخی برای سوالات در فیلم وجود ندارد و این یک مشکل بزرگ است.

اما به طور کلی کارگردانی و محتوای بصری فیلم دارای وزن مناسبی است که به شکل گرفتن بهتر فیلم برای مخاطب کمک کرده است. با همه این تفاسیر «یک مکان ساکت: روز اول» یک محصول خاص برای ارزیابی است. از یک طرف، ما دو نفر از شخصیت‌های خوب، چند صحنه اتمسفریک و یک پایان مناسب داریم. از سوی دیگر، این فیلم مطلقاً هیچ چیز جدیدی برای جهان این فرنچایز به ارمغان نمی آورد، زیرا اساساً همان داستانی است که قبلاً می‌شناختیم.

از نظر تئوری صدها فیلم مشابه این اثر می‌توان ساخت، اما یک سوال مهم پیش می‌آید: چرا فیلم خوش ساختی همچون A Quiet Place: Day One بد نیست، اما در عین حال ماهیت یک فیلم کاملاً غیرضروری را دارد که برای یک بار دیدن نیز ارزشمند است؟! جواب من به این پرسش این است که فیلم روز اول یک فیلم کاملاً درست است، اثری کاملاً معقول و مستقل که به یک رویداد مناسب می‌پردازد. اما مشکل اینجاست که فیلم کمکی به جلو رفتن هسته داستانی کل فرنچایز نمی‌کند. پس اگر به این دنیا علاقه دارید، دیدن فیلم کاملاً ارزشش را دارد، اما برای کسانی که به دنبال توسعه بیشتر داستان هستند، چیزی خاصی برای ارائه وجود ندارد.

60

امتیاز ویجیاتو

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!