جو در جدول کلمات + پاسخ دقیق
در این مطلب از سایت انتخاب روز پاسخ دقیق جو در جدول کلمات را پیدا خواهید کرد.
جواب صحیح این سوال در این قسمت است:
جو. [ ج َ / جُو ] ( اِ ) غله ایست معروف که به تازی شعیر گویند. ( آنندراج ). غله ایست معروف که به اسب و استر و امثال آن دهند. ( برهان ). گیاهی از خانواده گندمیان جزو دسته غلات که دارای سنبله ساده ایست که از هر بند آن سه سنبله بی دم در دو ردیف قرار گرفته و هر سنبله دارای یک گل است. اشقیله. شعیر. ( فرهنگ فارسی معین ). جو ازجمله غلات است ، معمولاً زودتر از گندم بدست می آید و ترتیب کشت آن تقریباً مثل گندم است. این محصول برای مصرف چهارپایان بکار میرود، و در برخی نقاط مردم نیز آنرا مصرف مینمایند :
تو نان جو و ارزن و پوستین
فراوان بجستی ز هر کس بچین.
فردوسی.
– جوفروش ( جودار ) گندم نما ؛ دغل. منافق. دورو :
همه گندم نمای جودارند
همه گل صورتندو پرخارند.
سنایی.
ببازار گندم فروشان گرای
که این جوفروش است و گندم نمای.
سعدی.
– امثال :
تو که جو نتوانی خورد، خری چه دعوی کنی ؟
جو پای کتل سودی ندهد.
دو جو در شکم به که دو من به پشت .
ز جو جو روید و گندم ز گندم .
|| واحد وزن ، و مقصود از آن جوی است که در بزرگی و کوچکی میانه باشد. یک حبه. ( فرهنگ فارسی معین از رساله مقداریه و فرهنگ ایران زمین 10:1-4 ص 413 ) . یک قسمت از هفتادودو قسمت مثقال. بیست ویک قیراط. ( صراح ). شانزده یک ِ دانگ. یک جو، نصف حبه است. ( زمخشری ). ربع قیراط و نصف تسو باشد، بوزن مقدار شش مو باشد از موی دم استر. ( دمشقی ). کنایه از مقدار کم و ناچیز. یک جو و دو جو و جوی کنایه از بسی بی ارزش ، بی ارج و بها :
خاقانیا خزینه گیتی بجو مخر
کز کیمیای عاقبتش فرد کرده اند.
خاقانی.
گر زآن رخ گندمگون اندک نظری یابم
زین جان که جوی ارزد بسیار نیندیشم.
خاقانی.
– امثال :
برخیزتا طریق تکلّف رها کنیم
دکان معرفت بدو جو دربها کنیم.
سعدی.
بر من به جوی ؛ یعنی من آن را به هیچ می شمارم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). برای من یکسان است. هیچ ارزشی ندارد :
ورشان نوحه کند برسر هر راهروی
بلبل از دور همی گوید بر من به جوی.
منوچهری.
جوی طالع ز خرواری هنر به
جوی زر بهتر از پنجاه من زور.
سعدی.
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر بیشتر بخوانید …