تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

معنی انبه در دیکشنری فارسی چیست؟

در این مطلب از سایت انتخاب روز پاسخ دقیق انبه در دانشنامه آزاد واژگان فارسی را پیدا خواهید کرد.

انبه در دانشنامه آزاد فارسی:

انبه. [ اَم ْب ُه ْ ] ( ص ) مخفف انبوه است. ( برهان قاطع ) ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بسیار. متعدد. کثیر :
گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج
سلاح محکم ایشان چو سد اسکندر.

عنصری.

از گله انبه چه غم قصاب را
انبهی هش چه بندد خواب را؟

مولوی.

با سپاهی همچو استاره اثیر
انبه و فیروز صفدر ملک گیر.

مولوی.

– انبه شدن ؛ انبوه شدن. بسیار شدن. گرد آمدن :
همیدون بر آن دیده بان یک گروه
شدند انبه از زیر آن برز کوه.

اسدی ( گرشاسب نامه ص 188 ).

|| مملو و پر. || فروریختن دیوار. || ( اِ ) بسیاری چیزها باشد خواه از مردم خواه از حیوانات دیگر. ( برهان قاطع ). کثرت :
گریزان چنان شد در آن گردگرد
کز انبه همی مردبر مرد مرد.

اسدی ( گرشاسب نامه ص 225 ).

|| جماعت. گروه :
بدان انبه اندریکی مرد مست
بسنگی بر از دور تیغی بدست.

اسدی ( گرشاسب نامه ص 143 ).

کجا باره زانبه بپرداختند
خم پنجه در باره انداختند.

اسدی ( گرشاسب نامه ).

– پرانبه ؛ پرانبوه. پرجمعیت :
بیاکند گنجش ز گنج مهان
پرانبه شدش بارگاه از شهان.

اسدی ( گرشاسب نامه ).

و رجوع به انبوه شود.


انبه.[ اُم ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) سرپا ایستادن قاب قمار مقابل شاه و وزیر و دزد. قائم و ایستاده ماندن قاب قمار. امبه. ( یادداشت مؤلف ). در آذربایجان اُنبا گویند.


انبه. [ اَم ْ ب َ/ب ِ ] ( از سانسکریت ، اِ ) میوه ایست معروف در هندوستان. ( برهان قاطع ). میوه ایست مشهور که آنرا آنب گویند. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). درختی از دسته بلادریان جزو تیره سماقیان که در حدود سی گونه از این گیاه در آسیای جنوبی ( در مناطق استوایی ) مخصوصاً هندوستان شناخته شده. ( فرهنگ فارسی معین ). لغت هندی است و آنب نیز نامند و بتورانی نغزک [ گویند ]، درخت آن بسیار عظیم و بزرگتر از درخت گردکان [ است ]، باختلاف اراضی و اهویه بعد از سه چهار سال از نشانیدن تخم آن و تا هشت و نه سال بثمر می آید و هنگام بهار… وقت رسیدن ثمر آن ، نیز باختلاف بلدان هنگام بودن آفتاب در برج جوزا و سرطان است و تا پنجاه و شصت سال ثمر میدهد و ثمر آن در اوایل ، سال بسال بهتر می شود و در اواخر، بالعکس ، و برگ آن طولانی شبیه ببرگ ساذج هندی و از آن بزرگتر و در رائحه نیزشبیه بتمر [ است ] و ثمر آن در ابتدا بسیار عفص میباشد و آهسته آهسته ترش می گردد و پس شروع مینماید بشیرینی و شیرین می گردد و در بعضی اماکن اشجار تمام سال ثمر می دهد ولیکن بشیرینی و خوبی آنچه در فصل و موسم آن میشود نمیرسد… در بزرگی و کوچکی و شکل و طعم و رائحه و شادابی و بیریشگی و ریشه داری و لحمی و کم آبی باختلاف اقسام آن هیچ میوه نمیرسد [ چنانکه ] در بزرگی از نیم آثار تا دو آثار که یک من تبریزی است تخمیناً در بنگاله دیده شده و از بعضی درختها یک آثار و سه پا و نیم آثار که یک چهار یک من تبریزی است تخمیناً و در کوچکی برابر هلیله کابلی. ( از مخزن الادویه ، ذیل انبج ). ثمر درختیست هندی بقدر درخت گردکان و ثمربعضی مثل بادام سبز و از اول تکون تا رسیدن سبز است و بعد از رسیدن زرد میشود و بعضی را ثمر مثل سیب [ است ] و نارس او با عفوصه و اندک ترشی ، و چون برسد سرخ و ترش و شیرین گردد و در انتها زرد شود و شیرین وهر دو قسم او خوشبو میباشد. ( از تحفه حکیم مؤمن ، ذیل انبج ). در بلوچستان ایران در حدود سراوان ، قصرقند، چاه بهار و قسمت ساحلی عمان بطور خودرو هست و تربیت اهلی آن در آن امکنه آسان است. در میناب و نیک شهر نیز کاشته شده است. ( از یادداشت مؤلف ). از درختان میوه گرمسیری است که در هندوستان و مصر فراوان میباشد. میوه آن خیلی لذیذ است. در ایران نیز در صفحات جنوب یافت میشود و از میوه نارس آن ترشی میسازند. ( جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 288 ). انبج. ( منتهی الارب ).هند. آنب. اَنْب. آم. ( فرهنگ فارسی معین ). عنب. عنبا. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به انبج و انبجات شود.بیشتر بخوانید …

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!