چرا یکی از بزرگترین روانشناسان معاصر شیفتۀ «بشقابپرندهها» بود؟
در دهه 1950، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، گزارشهای متعددی از مشاهده اشیاء پرنده ناشناس (UFO) منتشر شد. این گزارشها توجه بسیاری از دانشمندان، رسانهها و عموم مردم را جلب کرد. در این میان، کارل گوستاو یونگ، روانشناس مشهور و بنیانگذار روانشناسی تحلیلی نیز به تحلیل این پدیده از منظر روانشناختی و فرهنگی پرداخت.
یونگ که از سال 1943 به مسئلۀ یوفوها علاقمند شده بود و حتی از دوستان و خانوادهاش برای جمع کردن گزارشهایی در این باره کمک گرفته بود، نهایتا در مقالۀ سال 1958 خود، به بررسی ابعاد مختلف گزارشات مربوط به رویت یوفوها پرداخت و آنها را به عنوان نمادهایی از وضعیت روانی جمعی بشر تحلیل کرد.
دهه 1950 دورهای از تغییرات سریع و بحرانهای جهانی بود. جنگ سرد، ترس از جنگ هستهای و دگرگونیهای فرهنگی و اجتماعی، باعث شده بود که مردم به دنبال پاسخهای جدید و نمادهایی از امید و ترس باشند. این زمینه فرهنگی، به ویژه در ایالات متحده و اروپا، باعث شد که یوفوها به عنوان نشانههایی از تغییرات اساسی در نظر گرفته شوند.
یونگ اعتقاد داشت که گزارشات مربوط به مشاهدۀ این پدیدهها نمادهایی از وضعیت روانی جمعی هستند. او بیان کرد که «یوفوها نمادهایی از درون ناخودآگاه جمعی هستند که به سطح آگاهی آمدهاند».به تعبیر دیگر، یونگ یوفوها را به عنوان بازتابهایی از اضطرابها، امیدها و ترسهای اجتماعی تفسیر و توصیف میکند. این پدیدهها از نظر او نمادهایی از بحرانهای روحی و فرهنگی بودند.
یونگ از مفهوم روانشناختی «فرافکنی» برای توضیح این وضعیت استفاده میکرد؛ مفهومی که یکی از معانی آن این است که افراد امور ذهنی و خیالی خودشان را در قالب اشیائی واقعی در نظر بگیرند و حتی آنها را به عنوان اموری بیرونی و واقعی «تجربه» کنند. یونگ نوشت: «در حالی که ممکن است به نظر برسد که یوفوها پدیدههایی فیزیکی هستند، اما آنها در واقع بازتابهایی از وضعیت روانی ما هستند».
اما چرا میبایست چنین وضعی به وجود آمده باشد؟ چرا این نوع از فرافکنی جمعی اتفاق افتاده بود و اینهمه گزارش دربارۀ رویت یوفوها چه منشاء روانیای میتوانست داشته باشد؟ طبق تحلیل یونگ، پاسخ این سوال در این واقعیت نهفته بود که یوفوها به صورت نمادین میتوانستند به بحرانهای روانی و فرهنگی پاسخ دهند.
پسزمینۀ روانی آشفته و رنجور بشر در قرن بیستم که شاهد جنگهای خانمانسوز از یک سو و رقابت خطرناک ابرقدرتها از سوی دیگر بود، طبق دیدگاه یونگ، بستری شده بود برای اینکه بار دیگر نگاهها به آسمان برگردد و انتظار ظهور معجزهها یا حتی خدایانی تازه را داشته باشد. با توجه به خلاء روحی بشر و همچنین ضعیف شدن باورهای معنوی، از نظر یونگ منطقی بود که مردم دارای «اشتهایی سیریناپذیر برای هر چیز غیرعادی» باشند.
اما چه چیزی باعث شد یونگ فکر کند که در پس گزارشهای مربوط به یوفوها یک جور «واقعیت روانی» وجود دارد؟ او مشاهده کرد که این گزارشها در مکانهای مختلف در سراسر جهان، در فرهنگهای متنوع و توسط انواع مختلف مردم، از زن و مرد و پیر و جوان، ارائه شدهاند. در حالی که واکنشها به این مشاهدات متفاوت بود (از ترس تا شگفتی و هیجان)، در هر صورت مردم در همه جا میخواستند به یوفوها ایمان بیاورند. انگار همه دلشان میخواست که یوفوها واقعی باشند. حتی کسانی که شخصاً هیچ یوفویی را ندیده بودند، آرزو داشتند که این پدیده واقعی باشد. به عنوان یک روانشناس، یونگ این واقعیت را بسیار جالب یافت: یک واکنش مشترک به وقایع مشابه که از فرهنگها و تفاوتهای شخصی فراتر میرفت و از این جهت به نوعی «فوران ناخودآگاه جمعی» را نشان میداد.
به تعبیر دیگر، از نگاه یونگ، تمایل ناخودآگاه بشر برای رهایی از وضعیت آمیخته با ترس و اضطرابش، خود را به شکل مشاهدۀ اشیائی دایرهوار، نورانی و نیرومند که از «بالا» میآمدند نشان میداد.
به همین دلیل بود که یونگ میگفت ما در مسئلۀ بشقابپرندهها شاهد شکلگیری یک «افسانه معاصر» هستیم. اسطورهها و افسانهها از نظر یونگ صرفا تخیلاتی غیرواقعی نبودند که توسط گذشتگان بافته شده باشند بلکه بازتابی از واقعیتهای روانی اجتماعات انسانی بودند. بنابراین او فکر میکرد اگر موضوع یوفوها را نیز از این دید نگاه کنیم، میتوان گفت که این یک افسانۀ امروزی است که حامل معناهایی عمیق و حیاتی از وضعیت زندگی روانی انسانهای روزگار ماست. یونگ نوشت: «ما در اینجا فرصتی طلایی برای دیدن چگونگی شکلگیری یک افسانه را داریم و میتوانیم چگونگی رشد داستانی معجزهآسا از مداخلۀ قدرتهای آسمانی بیگانه در زمانی تاریک و دشوار برای بشریت را ببینیم».