تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

3قانون دست‌وپاگیر در مسیر پیشرفت و روش‌هایی برای «انبارگردانی ذهنی»

تک فان-قوانین زیادی برای اداره زندگی‌مان داریم، زیرا برای آنکه بتوانیم زندگی‌مان مدیریت کنیم به یک ساختار قابل اجرا نیاز داریم. وظیفه قوانین ذهنی و رفتاری هم ایجاد ساختاری است که بتواند به تسهیل زندگی ما کمک کند.

به گزارش تک فان، اما همه قوانین برابر نیستند و بعضی‌وقت‌ها می‌توانند بیش‌تر از آنکه به نفع‌مان باشند، به ضررمان باشند. در این مقاله می‌خواهیم سه مورد از شایع‌ترین انواع قوانینی که باید در زندگی روزمره‌مان  آن‌ها را تعدیل کنیم، با شما در میان بگذاریم.

1.قوانین «بایدها»

درباره «بایدها» و «اجبارهایی» صحبت می‌کنیم که می‌توانند ذهن‌مان را پر کنند. اگر این بایدها خوب کار کنند کمک‌مان می‌کنند که در مسیر درست حرکت کنیم و تصمیمات سریع بگیریم. اما اگر کار نکنند – مثلاً وقتیکه قوانین متناقض زیادی در ذهن‌مان وجود دارد – می‌توانند حس خستگی و از هم پاشیدن به ما بدهند. باید‌ها، می‌توانند مثل قلدر حیاط مدرسه به ما حمله کنند و اثرات منفی روی عزت نفس‌مان بگذارند و باعث شوند که متزلزل شویم و احساس گناه داشته باشیم.

بایدها معمولاً به صورت کامل از والدین و سایر شخصیت‌های مقتدر دوران کودکی در دوران رشدمان به ما به ارث می‌رسند. اگر این بایدها را نقض کنیم، دچار احساس گناه می‌شویم. از همه مهم‌تر، می‌توانند بر نیازها و خواسته‌های بزرگسالی‌مان غلبه پیدا کنند. برخلاف بایدها که به صورت ذهنی در ما کاشته می‌شوند، خواسته‌ها و ناخواسته‌هایمان واکنش‌های غریزی و منابع مهم اطلاعات درباره نیازهایمان هستند.

ارزش‌های ما، اشکال رشدیافته و بزرگسالانه بایدها هستند. استانداردهایی هستند که مستقل از درستی و غلطی از منظر دیگران هستند و ما می‌خواهیم بر مبنای آن‌ها همان‌ شکلی زندگی کنیم که خودمان می‌خواهیم.

2.قوانین ساختاری

این‌ها قوانینی هستند که به زندگی روزمره ما ساختار می‌دهند و می‌توانیم به مثابه یک پیوستار به آن‌ها نگاه کنیم. در یک سر این پیوستار، قوانین سهل‌تر و کم‌مطالبه‌تر زندگی روزمره هستند – مثلاً مجموعه‌ رفتارهای مربوط به صبحگاه یا شب‌هنگام که به صورت خودکار هر روز انجام‌شان می‌دهیم. این روزمرگی‌ها درواقع در وقت ما صرفه‌جویی می‌کنند. به واسطه روزمرگی‌ها دیگر لازم نیست هر بار کلی برای تصمیم‌گیری درباره اینکه امروز چه کنیم، فکر کنیم و همچنین باعث می‌شوند که هر روز با چالش شروع کردن زندگی‌مان از صفر مواجه نباشیم.

اما گاهی‌اوقات همین روزمرگی‌ها می‌توانند به شدت غیرمنعطف شوند. در این مواقع دیگر ارتباطی به نظم دادن و ساختار دادن به زندگی ندارند بلکه تبدیل به منابع اضطراب می‌شوند. مثلاً فردی را در نظر بگیرید که بر اساس ساختار روزمره زندگی‌اش باید ساعت 6عصر شام بخورد و اگر این روزمرگی بهم بریزد وحشت‌زده می‌شود.  

در انتهایی‌ترین نقطه این پیوستار افرادی با اختلال وسواس اجباری (OCD) هستند که اجبارها و افکار وسواسی شدید دارند اغلب در تلاش‌شان برای کنترل اضطراب و دنبال کردن شکلی از زندگی دلخواه‌شان با شکست مواجه می‌شود.

3.قوانین مبتنی بر روان‌زخم

برخی ممکن است استدلال کنند کسانی که دچار اختلال وسواس اجباری فکر و عملی هستند و نمی‌توانند انعطاف زیادی از خودشان به خرج بدهند، درواقع دچار برخی روان‌زخم‌ها یا مسائل ژنتیکی غیرقابل حل هستند. اما خیلی از آدم‌هایی که دچار روان‌زخم شده‌اند، در دوران کودکی شیوه کنار آمدن با این روان‌زخم‌ها را آموخته‌اند و همان شیوه‌ها اکنون در دوران بزرگسالی بر زندگی‌شان حاکم است. مثلاً بزرگسالانی را در نظر بگیرید که با انفعال و سازگارش‌کاری همیشگی سعی می‌کنند از هر نوع تنش و دعوایی پرهیز کنند، یا آن‌هایی که هرگز نمی‌توانند سفره دل‌شان را پیش دیگران باز کنند یا تبدیل به بزرگسالانی کنترلگر می‌شوند یا راهکار همیشگی‌شان برای دفع اضطراب، خشم است.

این تصمیمات، تصمیمات منطقی نبودند، بلکه تصمیماتی بودند که ذهن کودک برای کنار آمدن با جهان خطرناکی که در آن بزرگ می‌شد، گرفته است. اما در دوران بزرگسالی تبدیل به قوانین سختگیرانه‌ای شده‌اند که بر زندگی‌اش سایه انداخته‌اند.

انبارگردانی ذهن

به این دلیل درباره قوانین حاکم بر زندگی‌مان صحبت می‌کنیم که بتوانیم زندگی روزمره‌مان را بهبود ببخشیم. درواقع می‌خواهیم یک قدم به عقب برداریم و به قوانینی نگاه کنیم که زندگی ما را ساخته‌اند و تصمیم بگیرند که کدام‌شان را نگه داریم و کدام‌شان را دور بریزیم و کدام‌ها را اصلاح و تعدیل کنیم.

برای شروع پرسش‌هایی که در زیر مطرح می‌کنیم می‌توانند به شما کمک کنند:

1.چه تعداد «باید» در زندگی شما حاکم است؟ آیا قادر به تشخیص خواسته‌ها و واکنش‌های غریزی‌‌تان هستید که به شما می‌گویند حقیقتاً در زندگی به چه چیزی نیاز دارید؟ آیا می‌توانید این اطلاعات را با دیگران به اشتراک بگذارید؟ ارزش‌هایتان چیستند؟ چطور می‌توانید این ارزش‌ها را بهتر با زندگی روزمره‌تان بیامیزید؟

2.ساختاری که برای روزمره‌تان تعیین کرده‌اید چقدر به نفع‌تان است؟ آیا خیلی برای روزمره‌تان چارچوب‌های سفت و سخت تعیین کرده‌اید؟ آیا آنقدر خط‌کشی‌های روزمره‌تان سفت و سخت است که حتی نمی‌توانید فضای کوچکی برای امور ناگهانی و بدون برنامه باز کنید؟ آیا دچار اضطراب زمینه‌ای هستید که احتمالاً نیاز دارید مستقیم آن را حل کنید؟

 3.آیا در مقطعی از زندگی‌تان تصمیمی درباره ماهیت جهان و دیگران گرفته‌اید؟ مثلاً تصمیم گرفتید که طور خاصی رفتار کنید و به نحوه خاصی خودتان را از گزند جهان و دیگران حفظ کنید؟ آیا چیزی که در گذشته ممکن بود به نفع‌تان باشد، دیگر برایتان کارایی ندارد؟ آیا وقتش رسیده که آن تصمیم‌های اولیه را به چالش بکشید و آن الگوهایی که سبب شده‌اند از زندگی به کامل‌ترین شکل ممکن لذت نبرید را تغییر بدهید؟

شاید باورتان نشود اما پاسخ به این پرسش‌ها سخت‌ترین نقطه این تغییر است. پس با دقت و حوصله پرسش‌ها را بخوانید و به پرسش‌هایی که به خودتان می‌دهید خوب گوش بدهید و به دنبال کمک باشید تا بتوانید گره‌ها را باز کنید و از جایی که مدت‌هاست در آن درجا می‌زنید به سمت جلو حرکت کنید.

 

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!