تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

۱۰ فیلم برتر با چاشنی فن هراسی


بررسی تکنوفوبیا  یا  فن هراسی در آثار سینمایی

شما در حال حاضر می‌توانید فیلم‌های زیادی با موضوع تکنولوژی هراسی (فن هراسی) را در سینمای فعلی جهان ببینید؛ آخرین اثر با چنین مضمونی فیلم «Afraid» است که اخیرا در سینما به نمایش درآمد. اما اکنون سوال این است که بشر امروزه از چه بخش فناوری می‌ترسد؟ به سادگی می‌توان استنباط کرد که اکنون هوش مصنوعی عامل ایجاد ترس است. در سایه توسعه سریع هوش مصنوعی، ChatGPT و فناوری‌های مشابه، هالیوود بارها سعی کرده از این روند استفاده کند و با ترس‌های بیننده معمولی بازی کند. اما در تاریخ فیلم و سینما، بسیاری از دستاوردهای فنی دیگر نیز قبلاً نقش ویرانگر را ایفا کرده‌اند.

اکنون من در فهرست جدید ویجیاتو، بهترین فیلم‌هایی که به نوعی ترس تکنولوژیک را مضمون اصلی خود کردند را گردآوری و شرایط ساخت آن‌ها و میزان واقعی بودنشان از منظر امروزی را بررسی کرده‌ام. این لیست شامل آثار ترسناک، علمی تخیلی و حتی کمدی است، بنابراین جالب است که ببینیم مناسب ترین ژانر تکنو هراسی در دوره‌های مختلف چه بوده است.

متروپلیس (فریتز لانگ، 1927)

سکانس‌های غول‌پیکر، هزاران نکته اضافی در صحنه‌ها، گوتیک آینده‌نگر، اکسپرسیونیسم آلمانی، معماری، طراحی عظیم و یک طرح داستنای اجتماعی صنعتی در حال توسعه دهه بیست میلادی با خیال‌پردازی چشم‌اندازی خردکننده از آینده در یکی از اولین حماسه‌های علمی تخیلی سینما در آمیخته شده است. با نگاهی به فیلم متروپلیس محصول سال 1927 به کارگردانی فریتز لانگ، متوجه خواهیم شد که جامعه در نتیجه توسعه ناگهانی فناوری به دو بخش تقسیم شده است: نخبگان سرکوبگر و طبقه کارگر استثمار شده، که به عنوان یک توده خاکستری مواج، دور از نور خورشید، کار می‌کنند تا دنیای مرفه و اتوپیایی را حفظ کنند.

این جامعه نمایش داده شده در فیلم کامل برده ماشین‌ها هستند؛ اگرچه روش زندگی آنها کارکردن با ماشین‌ها است، اما از اساس این ماشین‌ها هستند که آن‌ها را کنترل می‌کنند و این زندگی انسان است که به آن‌ها بستگی دارد. تصاویر سایبرپانک فریتر لانگ از ماشین‌ها به گونه‌ای است که مخاطب این حس را از تصاویر می‌گیرد که ربات‌ها به نوعی خدای این بشرند؛ این یعنی ربات به عنوان یک خدای بی رحم خواهان قربانی کردن انسان است.

البته کارگردان در عین حال قدرت فناوری را نیز تحسین می‌کند و در عین حال از آن می‌ترسد و مخاطب را از آن می‌ترساند. متروپلیس با قدمت نزدیک به صد سال، همچنین حکایتی آموزنده برای مردم عصر مدرن است در مورد اینکه چقدر مهم است انسانیت خود را در مواجهه با فناوری بی روح حفظ کنیم تا در میان فراز و نشیب‌های خود تنها نمانیم. آن هم در دنیایی که همیشه در حال تغییر است.

عصر جدید (چارلی چاپلین، 1936)

همیشه نباید یک فناوری جدید بیاید تا وحشت ایجاد کند، گاهی نه دیجیتالی شدن و نه هوش مصنوعی لازم نیست تا مردم درگیر اضطراب اولیه در مورد توسعه یک فن شوند. اما چرا این را می‌گویم؟! چون نزدیک به نود سال پیش، چاپلین به شدت به این موضوع پرداخت که پس از انقلاب صنعتی، یک فرد به عنوان یک کارگر کارخانه چقدر بی ارزش می‌شود. این کارخانه یک سیستم عظیم و پیچیده، پر از اتصالات و مکانیک است که به راحتی قابل درک نیست. اما این اشکالی ندارد، زیرا نیروی کار برای بهینه سازی تولید فقط باید یک وظیفه را انجام دهد. اگر در پشت خط مونتاژ به طور موثر آموزش و پرورش داده شود، کارخانه با بهترین سرعت خود کار خواهد کرد و شاید دنیایی که در بحران اقتصادی به سر می‌برد کمی بهتر عمل کند.

امروزه این ایده رایج است، اما در این اثر کلاسیک کمدی، فیلم به شدت می‌گوید که ما در چنین ماشینی به چرخ‌دنده تبدیل می‌شویم. این یعنی انسان کارمندی معادل یک ابزار می‌شود که تمام روز پیچ‌ها را می‌پیچد، حتی لازم نیست فکر کند، او مثل یک ربات عمل می‌کند. در سرعت پرتنش و محیط خشن، خستگی کاملی در انتظار چنین انسانی است و چاپلین در آن سال این ترس از فرم عصر جدید و بنده آن شدن را به رخ مخاطب می‌کشد. این سینمای کالتی است که منتقد صنعتی شدن و نظام اقتصادی است که عمیقاً با مشکلات معیشتی یک فرد مجرد همدردی می‌کند، و این روشن بینی چاپلین در آن عصر، امروز خیلی حرف‌ها برای گفتن دارد.

کوچک شدن شگفت‌انگیز مرد (جک آرنولد، 1957)

داستان یک مرد در حال کوچک شدن شاید در نگاه اول ساده باشد اما جالب توجه است. اما شخصیت اصلی این فیلم، یعنی اسکات کری (گرنت ویلیامز)، دوز زیادی از تشعشعات مرموز را می‌بلعد، در نتیجه بدن او به طور غیرقابل توقف شروع به کوچک شدن می‌کند. اگرچه او به نبوغ علم اعتماد دارد، اما باید با این ایده کنار بیاید که موانع و منابع خطر جدیدی در زندگی راحت و امن او رخنه کرده است، مانند احساس کنار گذاشته شدن یا حتی حمله یک گربه خانگی. این اثر بر اساس رمان ریچارد متسون، نمونه‌ای عالی از ارتباط بین پارانویا و درگیری‌های ذهنی پس از جنگ جهانی دوم با داستان‌های علمی تخیلی است.

اما این فیلم به عنوان یک اثر شروع‌کننده ژانری که در آن زمان هنوز به شدت به عنوان یک شاخه مزخرف در سینما شناخته می‌شد، باید یک دهه منتظر می‌ماند تا چهره‌هایی مانند کوبریک، گدار، تروفو و کمی بعد استاد تارکوفسکی این ژانر را در جای خود قرار دهند. این فیلم کاملاً وضعیت پایه ایکاروسی آن دوران را منعکس می‌کند: در واقع با آزمایش انرژی هسته‌ای، انسان تقریباً مکان تعیین شده خود در باغ عدن را زیر سؤال می‌برد و این به راحتی می‌تواند نتیجه معکوس داشته باشد.

با این حال، نکته اصلی و واقعی در کوچک شدن نیست، بلکه در شخصیت قهرمان فیلم است، آن هم زمانی که او جنگی را علیه عنکبوت خانگی خود در زیرزمین آغاز می‌کند. اما چرا؟ زیرا از این طریق می‌تواند با وجود شرایط ناگوار خود احساس یک مرد را داشته باشد. با وجود فلسفه‌های بدبینانه مناسب فیلم به علم، کوچک شدن شگفت‌انگیز مرد اثر نادیده گرفته شده‌ای در دل تاریخ سینماست.

۲۰۰۱: ادیسه فضایی (استنلی کوبریک، 1968)

فیلم کوبریک بدون شک یک خلاقیت معمولی در تاریخ سینما نیست. اما در این فیلم وقتی فناوری به عنوان یک نعمت بیگانه به پیش انسان می‌رسد، بلافاصله از آن به شکلی مخرب استفاده می‌کند. در نتیجه شگفتی دنیای مدرن و سفر فضایی، در بزرگترین ماموریت خود شکست می‌خورد. هوش مصنوعی غیرقابل پیش بینی می‌شود و به دنبال نابودی انسان‌هاست. اینجاست که باید گفت هنوز پس از گذشت چند دهه سرنوشت و هدف مرد تنهایی که از آغوش فناوری به به سمت بی نهایت برمی‌خیزد ناشناخته مانده است. مشکل این پیچیدگی مضامین آن است که همانطور که خود فیلم جاودانه است، مضامین آن نیز بی‌زمان است. آنها را می‌توان برای هر سوالی در هر دوره‌ای اعمال کرد.

سوالات کوبریک همه با هدف طراحی شده‌اند و جواب دادن به آن‌ها رویکرد مناسب با هر دوره از زندگی انسان را طلب می‌کند. شک و تردید در ادیسه فضایی یک نگرش است، نه چیز دیگری؛ رویکردی ابدی، اما تا ابد بی‌اساس، و در عین حال برای ابد آزمایشی مهم. به طور کلی فیلم کوبریک یک هشدار به انسان پیرامون توسعه فناوری است. اما باید توجه داشت هشدار کوبریک با افسرده کردن مخاطب یکسان نیست.

کلوسوس: پروژه فوربین (جوزف سارجنت، 1970)

داستان این فیلم خود گویای همه چیز است؛ در فیلم کلوسوس: پروژه فوربین مقامات آمریکایی برای پایان دادن به جنگ، کنترل کامل پرتاب موشک‌های هسته‌ای خود را به یک ابر رایانه‌ی غیرقابل نفوذ می‌دهند. اما اینکه ابر رایانه با قدرت‌هایی که در اختیارش گذاشته شده چکار می‌کند، همان نکته کاملاً غیر قابل پیش بینی این سناریو فن هراسی سینمایی است.

در این فیلم، دولت آمریکا بزرگترین ابرکامپیوتر زمان خود یعنی کلوسوس را می‌سازد. این هوش مصنوعی، زمانی که به طور کامل عملیاتی شود، می‌تواند کل زرادخانه هسته‌ای ایالات متحده و متحدانش را مدیریت کند و در نتیجه از هولوکاست کامل هسته‌ای جلوگیری کند. اما زمانی که کلوسوس ابررایانه دیگری مانند خود را شناسایی می‌کند، سیستم دفاعی اتحاد جماهیر شوروی چرخش عجیبی پیدا می‌کند. این دو ماشین به هم متصل می‌شوند و به زودی با چنان رمزگذاری و سرعتی شروع به برقراری ارتباط می‌کنند که رمزگشایی و دنبال کردن آن برای انسان غیرممکن است.

فیلم کلوسوس: پروژه فوربین از جعبه ابزار تریلرهای پارانویا گونه از دهه هفتاد استفاده می‌کند تا بی اعتمادی خود را به فناوری رایانه از جمله هوش مصنوعی بیان کند. اگرچه زیبایی‌شناسی فیلم بیشتر بر پایه فیلم‌های تلویزیونی است، اما ایده‌های آن امروزه در حال تجربه یک رنسانس است.

ویدئودروم (دیوید کراننبرگ، 1983)

این فیلم در مورد مدیر عامل یک ایستگاه تلویزیونی در تورنتو است که متوجه سیگنالی غیرقانونی با عنوان «ویدئورروم» می‌شود که صحنه‌های خشونت و شکنجه شدید را پخش می‌کند. در جریان داستان فیلم او متوجه دسیسه‌های پشت ماجرا می‌شود و وضع زندگی‌اش کامل به هم می‌ریزد؛ در واقع این شخصیت رابطه‌اش را با واقعیت از دست داده و دچار توهمات عجیبی می‌شود. فیلم Videodrome محصول 1983 اولین فیلم دیوید کراننبرگ بود که با پس زمینه جدی استودیویی ساخته شد. از بسیاری جهات، این اثر حرفه‌ای ترین کار او است که در آن چندین موضوع تکرارشونده سینمایش (وحشت سورئال بدن و رابطه روانی-جنسی بین انسان و ماشین) شاید بالغ ترین و واضح ترین حالت خود را دارد.

باید بدانید Videodrome یک فیلم کاملا آنالوگ است، با این حال اکنون در دنیای دیجیتال بسیار مهم شده است. به گفته کارگردان، او برای تولید این داستان از دوران کودکی، تجارب یواشکی و شبانه تلویزیون دیدن خود الهام گرفته است. او وقتی دستگاه را غیرمسئولانه روشن می‌کرد، همیشه می‌ترسید که ناگهان با چیزی که نباید ببیند برخورد کند. این یعنی تلویزیون می‌کشد، ویران و فقیر می‌کند، این چیزی است که به نظر می‌رسد فیلم می‌گوید. اما اگر از فناوری منسوخ شده‌ای که در فیلم ظاهر می‌شود (انبوهی از نوارهای VHS و تلویزیون قدیمی) نگاهی انتزاعی بگیریم، بلافاصله متوجه می شویم که Videodrome صرفاً به وحشت اخلاقی دهه 80 میلادی واکنش نشان می‌دهد.

به طور کلی فیلم با نگاهی پیشگوئی کننده مشکلات فراوان جامعه دیجیتال امروزی را نشان می‌دهد. این فیلم در مورد این است که چگونه مصرف نامحدود محتوای رسانه‌ای ما را بیش از پیش نسبت به آن حساس و وابسته می‌کند. در واقع این فیلم عملاً نشان می‌دهد که چگونه تماشای آثار غیر اخلاقی از مدیوم رسانه‌های اجتماعی، مغز ما را دوباره از نو در جهت منفی سیم کشی می‌کند که این از نظر علمی ثابت شده است. پس اغراق نیست اگر بگوییم که دیوید کراننبرگ با فیلم Videodrome، سریال Black Mirror را اختراع کرد.

نابودگر (جیمز کامرون، 1984)

بدیهی است که کل فرنچایز ترمیناتور در مورد نبرد با فناوری است. ولی فیلم دوم اثری است که به عنوان نماد این فرنچایز شناخته می‌شود. همچنین این همان جایی است که ما نگاهی اجمالی به آینده می‌بینیم که چه اتفاقی می‌افتد وقتی اسکای نت آنلاین می‌شود و ربات‌ها علیه بشریت رو به جنگ می‌آورند. اما فیلم اول پایه این سناریو را گذاشت. یکی از ویژگی‌های داستان علمی تخیلی خوب ممکن است این باشد که می‌تواند به طور همزمان ترس‌های موجود ما را منعکس کند و پیش بینی کند، یعنی حتی ترس‌های جدیدی را در ما بکارد. هنگامی که در سال 1984 اولین فیلم فرنچایز نابودگر منتشر شد، فیلم کلاسیک جاودانه ترمیناتور از جیمز کامرون می‌توانست جایی در مرز بین این دو قرار گیرد.

این فیلم من را با این واقعیت ترساند که در آینده (که از آن زمان می‌توان آن را حال ما نامید، از آنجایی که فیلم در سال 2029 شروع می‌شود) ماشین‌ها کاملاً زمین را تسخیر می‌کنند و به طور روشمند سعی در نابودی بشریت خواهند داشت. پس‌زمینه این ترس می‌تواند ظهور رایانه‌ها در اوایل دهه 1980 باشد، فناوری که قبلاً وجود داشت اما هنوز برای عموم مردم کاملاً ناشناخته بود. البته در آن زمان هنوز نمی‌توانستیم بدانیم که آیا ماشین‌ها فقط شغل ما را می‌گیرند یا زندگی ما را، اما برای حواس‌پرتی عالی بود.

اما نکته اینجاست که ترس‌های تولید شده با این فیلم اکنون با گذشت چهل سال کماکان در ذهن و فکر ما باقی مانده‌اند. زیرا شاید به جرات بتوان گفت که هنوز از همان چیزهایی که چهل سال پیش دیدیم می‌ترسیم. این ترس در شخصیت و فیزیک خاص آرنولد شوارتزنگر، شخصیت قاتل رباتی فیلم، تجسم یافته بود، که بلافاصله باعث بیزاری ما از چنین دستگاهی شد. دشوار است که بگوییم ترس از «بیدار شدن از خودآگاهی» ماشین‌ها (به هر معنی که باشد) موجه است یا خیر. با این حال، من جرأت می‌کنم با یک ریسک بالاتر – با مشاهده توسعه هوش مصنوعی – شرط ببندم که تا سال 2029 شرایط روی زمین آن‌گونه که ترمیناتور پیش‌بینی کرده بود، نخواهد بود.

ماتریکس (لانا واچوفسکی و لیلی واچوفسکی، 1999)

یکی از اساسی ترین فیلم‌های «انسان در برابر فناوری» با چاشنی فن هراسی همین ماتریکس است که همچنین، یکی از فیلم‌های علمی تخیلی اساسی تاریخ سینما نیز به شمار می‌رود. احتمالاً همه داستان را می‌دانید. ماشین‌ها سیاره زمین را تسخیر کرده‌اند و انسان‌ها را در دنیایی جعلی قرار داد‌اند. برخی مانند مورفئوس و نئو علیه این ماشین‌ها شورش می‌کنند. کیانو ریوز زندگی حرفه‌ای خود را با این سه‌گانه احیا کرد. زمان گلوله تبدیل به یک تکنیک ماندگار سینما شد، و فیلم‌های سینمایی بلاک‌باستری پس از این اثر با دیدن آن تغییر کردند.

اما اگرچه ماتریکس عمدتاً در پرتو هوش مصنوعی با انگیزه‌های انسانی ارائه می‌شود، یعنی رابطه بین انسان و هوش مصنوعی، اما جنبه دیگری از آن شاید حتی جالب‌تر باشد. منظور من نمایش جهان‌های مجازی و نحوه حل شدن انسان ها در دل آن است. فرض کل جهان ماتریکس این است که اکثریت قریب به اتفاق بشریت چنان غرق دنیای رویایی ماشینی شده‌اند که نمی‌خواهند بیدار شوند، حتی زمانی که شورشیان مستقیماً آنها را تشویق به انجام این کار می‌کنند. در مقایسه با دنیای امروز ما: میلیون‌ها نفر هنوز در اسارت شبکه‌های اجتماعی زندگی می‌کنند و همه چیزهایی را که الگوریتم‌ها در مقابلشان قرار می‌دهند، غیرانتقادی می‌پذیرند و به اشتراک می‌گذارند… و به شکلی کلیشه‌ای این داستان ادامه دارد.

در تاریخ ماتریکس، ماشین‌ها برای اولین بار یک مدینه فاضله برای ذهن انسان‌های اسیر ایجاد کردند؛ اما آن بلافاصله نابود شد زیرا هیچ‌کس این را نپذیرفت. پس از آن، جهنم ساخته شد و بشریت نیز از ایمان به آن خودداری کرد. پس از آن، آنها تصمیم گرفتند محیط اواخر قرن بیستم را شبیه‌سازی کنند – اما حتی این را نمی‌توان در درازمدت حفظ کرد، حتی با تکرارهای زیاد، زیرا مدل‌سازی رضایت‌بخش آزادی انسان، وزن و پیامدهای تصمیم‌ها غیرممکن است. در نتیجه تا زمانی که توسعه فعلی جهان ما به سمت شبکه‌ها، جامعه مجازی، هوش مصنوعی جعلی یا واقعی ادامه داشته باشد، این ایده بیشتر و بیشتر با زندگی ما مرتبط خواهد شد. این یک پیش بینی در ابتدای دهه 2000 بود که امروز یک مشکل روزمره است و در آینده به یک مسئله اساسی تبدیل خواهد شد.

ای. آی. هوش مصنوعی  (استیون اسپیلبرگ، 2001)

مفهوم و ایده اولیه فیلم A.I.: Artificial Intelligence توسط استنلی کوبریک توسعه داده شد، اما از آنجایی که کوبریک به خاطر دیدگاه‌های نوشتاری قوی‌اش شناخته می‌شود، ولی دیگر نتوانست سال 2001 را ببیند، پس تولید این عنوان را نیز به استاد تولید آثار کلاسیک علمی تخیلی مشهور، یعنی اسپیلبرگ داد. ایده‌های اولیه در نهایت توسط استیون اسپیلبرگ کامل شد، اید‌ه‌هایی که میراث کوبریک برای ادای احترام به سینمای علمی تخیلی است. در نتیجه همان ایده‌ها به یک فیلم تبدیل شد. بر این اساس، داستان بررسی رابطه بین انسانیت و فناوری دقیقاً به دلیل اجرای همزمان احساسات گرایی و راه حل‌های سبکی اسپیلبرگ به دنبال منطق خشن و مکانیکی معمولی کوبریک، به یک اثر سینمایی جالب بدل شد.

این فیلم چشم انداز نگران کننده آینده ترس‌های غریزی از پیشرفت فناوری را که از محو شدن تدریجی مرز بین انسان و هوش مصنوعی ناشی می‌شود، روشن‌تر می‌کند. همچنین این فیلم می‌گوید امکانات تکنولوژیکی جامعه‌ای که به طور فزاینده‌ای تحت سلطه رباتیک است، نه تنها فرصت‌هایی را برای گسترش زندگی و خودآگاهی فراهم می‌کند، بلکه برای درک منشأ احساسات مختلف نیز حرف‌های برای گفتن دارد.

گزارش اقلیت (استیون اسپیلبرگ، 2002)

در آینده، حداقل در آینده داستانی گزارش اقلیت، جنایات قبل از وقوع متوقف می‌شوند. و این گره داستانی این اثر سینمایی است. اما در آغاز دهه 2000، فن هراسی فعلی مردم هنوز با سرعت سریع توسعه فناوری اطلاعات، که حتی در آغاز هزاره خطر سقوط کامل فناوری اطلاعات را تهدید می‌کرد، همچنان معتبر بود. بنابراین فیلمسازان تصویر شرکت‌های بزرگی که آماده انجام هر کاری برای حفاظت از داده‌های خود هستند را به پرده سینما آوردند، آن هم کاملاً با دیستوپیاهایی که جوامع توتالیتر را به تصویر می‌کشند. در نتیجه در آثار این دهه از دست دادن انسانیت، ماشینی شدن انسانها و معضل اخلاقی تغییرپذیری ژنتیکی مورد توجه قرار گرفت.

اما در حالی که فیلم هوش مصنوعی اسپیلبرگ سوالات خود را در مورد اراده آزاد در ظاهری ذهنی و بسیار ملودراماتیک از منظر خود موضوع ترس از فناوری مطرح می‌کرد، داستان پلیسی نوآر گزارش اقلیت این کارگردان، فلسفه گناه را به عنوان موضوع اصلی خود مطرح و بررسی می‌کند. منظور من جنبه اراده آزاد است. جنبه اراده آزاد بزرگترین معضل اخلاقی این داستان است. آیا «جنایتکاران فرضی» مستحق مجازات برای چیزی هستند که توسط یک قدرت بینا و ناظر درست قبل از ارتکاب آن جنایت جلوگیری شده است؟! این معضل باعث می‌شود که دو دهه بعد از تولید این فیلم هم گزارش اقلیت و هم فیلم هوش مصنوعی، همچنان آثاری هیجان‌انگیز باشند.


کلام پایانی

فناوری همیشه در حال پیشرفت است و ما تا حد زیادی خود را با آن سازگار کرده‌ایم. مثلاً ممکن است همین الان در حال خواندن این مطلب در تلفن هوشمند خود باشید. البته، این بدان معنا نیست که فرهنگ عام، فناوری را با آغوش باز پذیرفته است. شک و تردید (اگر نگوییم بدبینی آشکار) در مورد فناوری یا همان فن هراسی در فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی بیداد می‌کند. حتی فیلم‌های به یاد ماندنی زیادی درباره افرادی وجود دارد که در حال مبارزه با تکنولوژی هستند. هرچند مطمئناً، این سناریو کماکان یک داستان علمی تخیلی است؛ البته فعلا!!! اکنون شما به ما بگویید که آیا با رویکرد منفی سینما با تکنولوژی موافق هستید یا خیر؟!

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!