تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

حیوانات خانگی چه چیزی درباره استرس به ما می‌آموزند؟

تک فان-لازم نیست که حیوان خانگی مثل گربه یا سگ داشته باشیم تا به این نکته پی ببریم که این حیوانات به نظر می‌رسد در اندیشه امروز و فردا نیستند. حیوانات روی تجربه‌های حسگرهایشان از لحظه حال متمرکز هستند.

به گزارش تک فان، آن‌ها آنچه در حال دیدن‌، شنیدن، احساس کردن، بوییدن و چشیدن‌اش هستند را کنترل می‌کنند و به صورت هدفمند روی هر محرکی متمرکز می‌شوند که برایشان غیرمعمول یا جالب است.

مثلاً وقتی پرنده‌ای از کنار پنجره گربه رد می‌شود، تبدیل به مهم‌ترین چیز در جهان گربه می‌شود. این وضعیت حسی، معمولی‌ترین رفتار پایه‌ای در بسیاری از ارگانیسم‌های زیستی سالم است.

اما وقتی حیوانی تهدیدی را حس می‌کند، آدرنالین، کورتیزول و سایر هورمون‌ها همه بدنش را می‌گیرند تا سیستم آن‌ها را به حداکثر وضعیت هشیاری بیاورد. می‌توان به آن به مثابه به حداثر رساندن یک سیستم نگاه کرد؛ مثل وقتیکه دورسنج موتور خودرو به ناحیه قرمز می‌رسد. این وضعیت منجر به افنجار قدرت می‌شود اما به شدت منکوب‌کننده و ناپایدار است.

اجداد پیش‌انسانی ما، صدها میلیون سال، این رفتارهای حیوانی مشابه را از خودشان بروز می‌دادند. ممکن بود آن‌ها در حال قدم زدن در جنگل باشند و همه تمرکزشان روی حس بویایی باشد، تا اینکه مثلاً یک ببر از پشت بوته‌ها به آن‌ها حمله می‌کرد. در آن وضعیت، آن‌ها وارد مرحله واکنش فرار یا جنگ می‌شدند. و در طبیعت، فقط چند لحظه فرصت داشتند که تصمیم بگیرند پا به فرار بگذارند، تهدید را دفع کنند یا بجنگند و زندگی‌شان را حفظ کنند. در هر کدام از این حالت‌ها، وضعیت برانگیختگی حداکثری بسیار کوتاه است. و چندلحظه بعد وضعیت ذهنی و فیزیکی به حالت پایه بر می‌گردد.  

اما، در خط سیر زمانی صدهامیلیون‌ساله تکامل، تازه 100000سال قبل بود که انسان‌های مدرن با قشر پیش‌پیشانی کامل پا به عرصه حیات گذاشتند.  فعالیت ذهنی ما دیگر به پردازش اطلاعات ورودی از حسگرها محدود نیست. ما اکنون می‌توانیم مفاهیمی را مفهوم‌پردازی و انتزاعی کنیم که به لحاظ فیزیکی حاضر نیستند.

درحالیکه این قابلیت اثرات مفید و شگفت‌انگیزی برای ما داشته است، می‌تواند ما را فلج هم بکند: دیگر لازم نیست که یک ببر واقعی از پشت بوته‌ها بیرون بپرد. ما می‌توانیم حضورش را در خیال‌مان تصور کنیم.

کافی است که به تهدید فکر کنیم یا آن را به مثابه چیزی که واقعاً وجود دارد، تصور کنیم. در این صورت همان مواد شیمیایی و همان فرایندهای فیزیولوژیکی که در حضور تهدید واقعی رخ می‌دهد، می‌تواند اتفاق بیفتند.

مشکل اینجاست که، برخلاف گذشته، ما می‌توانیم استرس ناشی از این تهدید خیالی را تا ابد حفظ کنیم.

این واکنش پایدار، همان چیزی است که ما به آن استرس می‌گوییم. و بدن ما به اندازه کافی وقت نداشته تا خودش را با این انحراف تکاملی سازگار کند. استرس ماندگار در طی سالیان می‌تواند به بدن ما آسیب‌های جبران‌ناپذیر وارد کند.

برطبق کلینیک مایو در آمریکا (2003)، استرس نهایتاً می‌تواند ما را بکشد. یکی از دلایلی که افراد برای درمان استرس به مشاور مراجعه می‌کنند آن است که اخیراً دچار یک وضعیت جسمانی شده‌اند و پزشک‌شان توصیه کرده تا استرس‌شان را کنترل کنند.

این افراد سال‌ها حس بد و منفی را تحمل کرده‌اند تا اینکه آن وضعیت به بخشی عادی از زندگی‌شان تبدیل شده است و آن‌ها فکر کرده‌اند که این وضعیت طبیعی است. درست مثل فکری که احتمالاً یک ماهی درباره تنگ آب دارد. در این وضعیت‌ها مراجعان اغلب کمک درخواست نمی‌کنند، تا اینکه یک عامل فیزیکی باعث می‌شود که دیگر نتوانند شرایط‌شان را تحمل کنند.

زمانیکه فرد دچار آسیب‌های فیزیکی ناشی از استرس می‌شود، معنایش این است که سالهاست استرس در بدن او وجود داشته است.  بیماری قلبی، سکته مغزی، دیابت و سایر وضعیت‌های مرتبط با استرس جای استرس موقعیتی را به عنوان یک وضعیت طبیعی می‌گیرند و کنار آمدن با اثرات این بیماری‌ها می‌تواند فرد را در تمام طول زندگی گرفتار کند.

با اینکه حتی در همین وضعیت هم می‌توان به بهتر شدن امیدوار بود، خیلی بهتر است که استرس پیش از آسیب زدن به فرد شناسایی و درمان شود. برخی از موقعیت‌های استرس‌زا حل‌شدنی هستند، و در مورد برخی دیگر که نمی‌توانیم حل‌شان کنیم لازم است که یاد بگیریم کنترل‌شان کنیم.

امروز اغلب استرس‌های روزانه‌ای که تجربه می‌کنیم دیگر ناشی از زیستن در جهان طبیعت نیست بلکه ناشی از ترس از فقر، تحقیر‌شدن، بی‌ارزشی، انزوا، تنهایی و سایر رانه‌های قدرتمندی است که در ما به عنوان مخلوقات اجتماعی برنامه‌ریزی شده‌اند.

اگر اجداد ما از قبیله طرد می‌شدند، معنایش مترادف با مرگ بود و ما نیز متعاقباً یک تنفر درونی ناشی از فکر اخراج شدن داریم که متناظر با همان مرگ ناشی از اخراج از قبیله اجدادمان است.

ترس از اخراج از شغل، به همین ترس‌های اولیه تنه می‌زند و تبدیل به تهدید دنیای مدرن شده است. اما استرس را می‌توان از طریق خود-مراقبتی، بازنگری پیام‌هایی که به خودمان ارسال می‌کنیم و ذهن‌آگاهی کاهش داد.

علاوه بر خود-مراقبتی که شامل چک‌آپ‌ها سالانه، ورزش کردن و رعایت رژیم سالم غذایی و خواب کافی است. باید پیام‌هایی که به خودتان ارسال می‌کنید را مجدداً ارزیابی کنید.

شما حقیقتاً می‌توانید افکارتان را تغییر بدهید. اصلاً دور از واقعیت نیست که ما می‌توانیم باورها تازه پیدا کنیم. مک‌دونالد آنقدر پیام «مک دونالد خوب است» را تکرار کرده است که به یک واقعیت جدید در دنیای ما تبدیل شده است. دلیلش آن است که ما به نحوی فرگشت یافته‌ایم که روابط اجتماعی نزدیکی با دیگران داشته باشیم. در این جوامع ما پیام‌های اطراف‌مان را جذب و با آن‌ها سازگار می‌شویم. این پیام‌ها، پیام‌هایی هستند که برای بقای ما ضرورت دارند. هر دیکتاتوری که تاکنون دوام آورده از همین ویژگی فرگشتی انسان استفاده کرده است. اما می‌توان از این وضعیت برای اهداف خوب هم استفاده کرد.

ما می‌توانیم یک کمپین «بازاریابی» که خودمان را هدف قرار می‌دهد برای خودمان راه‌اندازی کنیم و پیام‌هایی را به خودمان بدهیم که برای بهبود وضعیت‌مان و کاهش استرس‌مان مفید هستند.

یعنی برسیم به نقطه‌ای که به صورت خودکار جمله «پشت آن بوته یک ببر پنهان شده است» را به جمله «دلیلی ندارد باور کنم که یک ببر پشت بوته پنهان شده است. حتی اگر هم ببر باشد، من برای نبرد با آن آماده هستم»، تغییر بدهیم.

یک روش دیگر برای تخلیه استرس ذهن‌آگاهی از طریق تقویت هر کدام از حواس به واسطه اشیائی است که دوست‌شان دارید. یک جعبه بردارید و هر چیزی که می‌تواند حس بینایی، شنوایی و بویایی و لامسه‌تان را درگیر کند داخل آن بگذارید. مثلاً برای حس بینایی ممکن است از گوی‌های برفی استفاده کنید. از همان‌ها که تصویری از یک منظره یا هر چیز خاطره‌انگیز داخل‌شان است و تکان‌شان می‌دهید و برف از بالا می‌بارد. برای حس شنوایی می‌توانید یک جعبه موسیقی کوچک داشته باشیدو … درواقع می‌خواهیم تلاش کنیم که فعالیت مغز را از قشر پیش‌پیشانی منحرف کنیم و به مراکز اولیه پردازش اطلاعات ببریم. این کار تکنیکی بسیار باستانی است که انسان‌ها بر اثر آزمون و خطا آموختند و نام‌اش را ذهن‌آگاهی گذاشتند. اکنون ما می‌دانیم که ذهن‌آگاهی به لحاظ عصب‌شناختی واقعاً اثرگذار است. پس آن را تمرین کنید.

این کار مثل ورزش کردن نیاز به ممارست دارد. باید تمرین کنید تا عضلات‌ ذهن‌تان تقویت شوند.

 

 

 

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!