تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

بررسی پیچ و تاب فُرمی فیلم‌ های اکشن آمریکایی

در سال‌های اخیر، ژانر اکشن یک رنسانس موضوعی و فرمی را تجربه کرده است، که مشخصه آن دور شدن از طرح‌های فرمولی به نفع آنهایی است که تفسیر اجتماعی دارند. همین اتفاق، فقط در مقیاسی قابل توجه برای بینندگان، در مورد فیلم‌های ترسناک نیز رخ می‌دهد که اکنون پیشوند «پسا- ترسناک» به آن‌ها اضافه شده است. و اگر پیش از این، در دوره پخش انبوه نوارهای VHS، هر دوی این ژانرها یعنی اکشن و ترسناک اغلب توسط منتقدان به عنوان فیلم‌های درجه دو یا عامه‌پسند طبقه بندی می‌شدند، پس از نیمه دوم دهه 2010، همان منتقدان شروع به برخورد بسیار مطلوب‌تر با آنها کردند.

اما این روزها فیلم «Rebel Ridge» که به اصطلاح یک فیلم پسااکشن آمریکایی است سر و صدای فراوانی در بین کارشناسان سینمایی ایجاد کرده است؛ فیلم اکشنی که در آن مؤلفه معنایی بر مؤلفه سرگرمی غلبه دارد. به منظور همین موفقیت و توجه دوباره به یک فیلم اکشن آمریکایی، من در این مطلب از مقالات سینمایی ویجیاتو می‌خواهم به بررسی پیچ و تاب فُرمی فیلم‌ های اکشن آمریکایی از گذشته تا زمان حال بپردازم.


ساده ترین راه برای بررسی تغییرات در یک ژانر توجه و تمرکز به نقاط مرجع آن ژانر است. این یعنی از فیلم‌هایی که نشان دهنده جهت فرمی و سبکی است که دیگران باید آن را دنبال کنند. منظور من آن جهت جدیدی است که یک اثر با‌‌ آن قدرت تازگی را به محصولات خسته یک ژانر می‌آورد. اما وقتی صحبت از فیلم‌های اکشن به میان می‌آید، موضوع بسیار پیچیده‌تر و جالب‌تر از ساده کردن آن به یک فیلم خاص و شبیه‌سازی‌های احتمالی آن است. امروزه نه تنها کیفیت خشونت طراحی شده در یک اکشن مهم است، بلکه توجه داستان به این نکته که قهرمان از کجا شروع می‌کند و به کجا می‌رسد نیز بسیار مهم است. در این مورد، باید از پسامدرن به پیشامدرن نگاه کنیم.

با کمی دقت متوجه خواهیم شد که دنیای در حال تغییر ما تقریباً از نظر قانونی بارها و بارها این سؤال را از خود می‌پرسد که قهرمان یک داستان اکشن کیست و چیست؟ یا بهتر است بگوییم قهرمان اکشن امروزی چیست؟ یا حال و هوای زمانه ما، تغییرات دنیای فیلم را چگونه منعکس می‌کند؟ آیا قهرمان واقعاً فقط یک پیام آور است که اتفاقات خارق العاده‌ای برای او رخ می‌دهد یا قهرمان کسی است که دارای قدرت‌های نیمه خدایی/الهی است که برای شکست دادن شر از قوانین فیزیکی بدن انسان نیز فراتر می‌رود؟!

اما برای پاسخ دادن به این سوالات ابتدا باید گفت که دهه 2010 میلادی به نوعی همان دوره گذار در ژانر اکشن است. البته ساختارشکنی پست مدرن در دهه 90 آغاز شد و حتی محبوبیت شخصیت ابرقهرمانی نیز در همان زمان به اوج خود رسید، اما در همان زمان یک تغییر آرام ولی مطمئن به سمت یک نوع قهرمان اکشن قدیمی آغاز شد. که هم نوعی بازگشت به ریشه ژانر بود و هم تلفیقی از تاثیرات و تغییرات فرهنگی و هنری دهه‌های قبل. اما با آثار اکشن دهه 2010 این تغییر به تکامل رسید.


در بسیاری از موارد، این تغییرات ژانری در فیلم‌های اکشن را می‌توان به‌عنوان تغییر جهت قطب‌های متضاد که بر یکدیگر منعکس می‌شوند نیز معنی کرد.


در آمریکا، ژانر اکشن از داستان‌های جنایی و هیجان‌انگیز زاده شد. با نقش آفرینی در منطقه‌ای سفت و سخت، و از نظر اخلاقی بسیار خاکستری. حتی قهرمانان این دوره با نقض آشکار قوانین وضع شده توسط جامعه و اغلب حتی نقض قوانین خودشان شناخته می‌شدند. در واقع اولین قهرمانان زاده شده در فیلم‌های اکشن آمریکایی برای رسیدن به اهداف خود هر قانونی را زیر پا می‌گذاشتند. این آثار اکشن اولیه اغلب در اهداف ملموس و قابل تفسیر آسان مانند دستگیری یک مظنون به قتل (مانند فیلم‌های بولیت، ارتباط فرانسوی، هری کثیف)، یا اجرای یک مأموریت قتل یا انتقام از کسانی که به قهرمان داستان خیانت کرده‌اند (مانند فیلم‌های نخستین برش و شلیک به هدف)، خلاصه می‌شوند.

قهرمانان این آثار شخصیت‌های لاغر، خشن و بی‌رحمی بودند که با کم‌ترین دیالوگ بیشترین تاثیر را در جریان داستان این آثار ایفا می‌کردند. جایی که هر مشت و تصادف ماشین واقعی است، و تیراندازی‌ها کوتاه، بی‌رحمانه و خشن هستند. شاید در این آثار جایی برای زیبایی شناسی تصویری وجود نداشت. بنابراین مهم است که تحقیق و بررسی دگرگونی فرمی فیلم‌های اکشن آمریکایی را از اینجا شروع کنیم، زیرا این دوران نقطه شروع، مقایسه و پایگاه استنادی کارگردانان اکشن امروزی است.

اما سرگشتگی فیلم‌های اکشن دهه 70، با قهرمانان عجیب و خاص و اکشن‌های ایستوود-برانسونی ناگهان جای خود را به مردانگی بیش از حد، بدن‌های پولادی و آهنین شدن ماهیچه‌ها و اوج قدرت بدنی در دهه 80 میلادی داد. در نتیجه در این اکشن‌ها جنگجویان مافوق بشری یا همان ارتش‌های تک نفره آمریکایی، جایگزین قهرمانان اکشنی شدند که از نظر بدنی چندان قوی نبودند اما هنوز اندازه یک انسان بودند و احساس داشتند. اما قهرمان عضلانی جدید بدونن هیچ احساسی و بدون درد، فقط یک هدف مهم به نام کشتن و پیروزی داشتند. اوج قهرمانان این دهه را افرادی چون سیلوستراستالونه، آرنولد شوارتزنگر و ژان کلود وندام شکل دادند که در فیلم‌های فراوانی ایفای نقش کردند.

اما سپس دوتایی استالونه و شوارتزینگر جای خود را به قهرمانان آسیب پذیرتر و باهوش‌تر (بروس ویلیس و مل گیبسون) فیلم‌های اکشن پست مدرن دهه 90 دادند. دهه‌ای که به طور همزمان آن اسطوره قهرمان اکشن آمریکایی را تخریب کرد و سپس آن را به میل و معنای خود به سمت مردم عادی بازگرداند. در میان بازیگران پرکار این دوره شخصیت‌های کاریزماتیک فراوانی وجود داشتند، جایی که رپر سابق ویل اسمیت و چهره شگفت‌انگیز و عجیب و غریب فیلم‌های اکشن آن دوره نیکلاس کیج نیز توانستند مصداق همان قهرمانان واقعی این ژانر باشند. اکشن‌های دهه نود میلادی با قهرمانان جدید به نوعی نشان داد که آمریکا و جهان دیگر تنها توسط یک سرباز ویژه کامل نجات نمی‌یابند، بلکه با این سینما جهان می‌تواند توسط هرکسی، چه یک پلیس فداکار و چه یک مرد معمولی قابل نجات باشد.


قهرمانان اکشن این دوره جدید با نیروی بزرگتری روبرو می‌شوند، خواه یک شهاب سنگ باشد، یا یک تروریست دیوانه یا حتی بیگانگان!


دشمنان یا آنتاگونیست‌ فیلم‌های اکشن آمریکایی در دهه نود متکی به ترورسیت‌ها بود و این اتفاق در نهایت به حادثه 11 سپتامبر و میراث بعد از آن ختم شد. میراثی که شکل قهرمان و ضدقهرمان فیلم‌های اکشن را دگرگون کرد. اما با شروع دهه 2000 میلادی ما شاهد بودیم که قهرمان فیلم‌های اکشن آمریکایی غرق در پارانویا بودند. این یعنی لرزش صلح جهانی، باعث شد شخصیت قهرمان فیلم‌های اکشن در ماموران مخفی، جاسوسان و ضدتروریسم نزدیک به (اما اغلب مخالف) دولت معنی شود.

به طور خلاصه، دهه 2000، دهه جیسون بورن و جک بائر، دهه تبدیل شدن لیام نیسون به یک قهرمان اکشن بود، دهه‌ای که زبان فیلم مستند و شبه رئالیستی پل گرین گراس، الگویی برای همه شد. در واقع گویی اغراق‌های بصری دیدنی که از صنعت فیلم‌های اکشن هنگ کنگ گرفته شده بود، یا آن قهرمانان با تپانچه‌های دولول یا مونتاژ کلیپ‌های ویدئویی جری بروکهایمر و غروب خورشید در پس‌زمینه آثار اکشن دیگر جایی در سینمای اکشن مدرن شده آمریکا نداشت. در نتیجه قهرمان اکشن دوباره جدی و غمگین شد، فقط نگرانی‌های اگزیستانسیالیستی دهه 70 میلادی جای خود را به اضطراب از دست دادن نظم، قانون و خانواده داد.

در همان زمان، دیگر دگرگونی فرمی حاکم بر فیلم‌های اکشن که ابتدا دوست‌داشتنی و سپس ابزار مورد نفرت طرفداران فیلم‌های اکشن شد، واقع‌گرایی سنگین و استفاده از دوربین روی دست و حتی تدوین شلاقی بود. یعنی از هم پاشیدگی مهم ترین عنصر این ژانر به نام «رئالیسم»، به زرادخانه کارگردان‌های فیلم اکشن اضافه شد. اینجا بود که انبوهی از فیلم‌های اکشن آمریکایی با دوربین‌های دستی تار به جای نماهای زیبای طولانی مدت با ویرایش گیج کننده و از دست دادن انسجام زمان و مکان روانه سینما‌ها شدند.

البته نباید فراموش کرد که دو عامل دوربین متزلزل و ویرایش گیج کننده به عنوان یک وسیله خلاقانه در اصل برای نشان دادن سرعت واقعی و بی نظمی یک درگیری فیزیکی الهام گرفته شد (نگاه کنید به زمانی که فیلم‌های بورن از خودکار، کتاب یا حوله به عنوان سلاح برای مبارزه تن به تن استفاده می‌کنند). اما این شیوه تنها در سری فیلم‌های بورن درست اجرا شد. و عدم توانایی فیلمسازان دیگر در استفاده در چنین فرمی باعث شد سینمای اکشن ناگهان دچار یک افت کیفی شود.

با این حال، با گذشت زمان این امر به یک ناهماهنگی بیش از حد و هرج و مرج سمعی و بصری تبدیل شد که تنها در نتیجه بازخوردهای منفی دریافت شده در طول سال‌ها و تغییر پارادایم تدریجی در اواسط دهه 2010، رهایی از آن ممکن بود.

خب اولین جرقه تغییر شکل فیلم‌های اکشن با خستگی مخاطب از مدل تکراری این آثار شروع شد و سپس پایان یافتن برخی فرنچایز‌های پرتکرار این دوره کلید خورد. در واقع طولی نکشید که جیسون بورن به سایه‌هایی که او را به این دنیا آورد بازگشت، جیمز باند نزدیکی مرگ را برای اولین بار در زندگی خود پذیرفت و دیگر آثار اکشن چون سه‌‌گانه ربوده‌شده با قهرمانی چون برایان میلز و لیام نیسون نیز در دنباله‌ سوم با شکست گیشه روبرو شدند.

همچنین جنگ علیه تروریسم پس از 11 سپتامبر به یک نبرد بی پایان تبدیل شد که به هر حال باید در سینما پایان می‌یافت، زیرا تماشاگران سینما (و به ویژه طرفداران فیلم‌های اکشن) دوست داشتند واقعیت روزمره خود را در این فیلم‌ها مشاهده کنند و خیلی روشن از روند موضوعی و فرمی در جریان سینمای اکشن آن‌ سال‌ها خسته شده بودند. این یعنی آن‌ها به یک تغییر نیاز داشتند. چیزی که هم بدیع باشد و هم نوعی بازگشت به روزهای خوش قدیم.


از اواسط دهه 2010 می‌توان متوجه شد که با شتاب جهانی شدن صنعت سینما و تلاش برای جدا شدن از رئالیسم، فیلم‌های اکشن آمریکایی به طور فزاینده‌ای به تلفیقی از ژانرهای مختلف تبدیل می‌شوند!


با شکل گیری روندهای به ظاهر متضاد سبکی و تأثیراتی که بر نویسندگان، کارگردانان و خود صنعت فیلم در طول دهه‌ها تأثیر گذاشته، صنعت سینمای آمریکا نیز در دهه دوم قرن 21 دستخوش یک خانه‌تکانی می‌شود. این میوه که سنت چندین دهه کار در سینمای هنگ کنگ، ژاپن، هند یا حتی کره جنوبی بود، در آمریکا نیز به میدان بازی آثار جدید ژانر اکشن بدل شد. اولین نمونه دیدنی این دگرگونی سری‌فیلم‌های متفاوت شده سریع و خشن است که با جهت مسابقات اتومبیل رانی کلاسیک و کار گروهی شروع شد، و آرام آرام بدل به یک بلاک‌باستر با تلفیقی از چند ژانر مثل ترکیب فیلم‌های اکشن با فیلم سرقتی شد.

سریع و خشن فرنچایزی است که در آن از فیلم Fast Five به بعد داستان با فرمولی جدید، مبارزات تن به تن و پریدن از آسمان خراش‌ها با ماشین را به یک دستور کار موفق تبدیل کرد که علاوه بر تاکید بر اهمیت وحدت خانواده، فرمولی کاملاً جا افتاده را به مخاطب هدیه کرد. فرمولی که تاکنون هفت میلیارد دلار برای سازندگان و هالیوود درآمد داشته است.

اما مثال شماره دو در جهت تغییر شکل سینمای اکشن آمریکا، سری فیلم‌های جان ویک و تأثیر تا حدی بیش از حد آن بر فیلم‌های اکشن است. قسمت اول این فرنچایز در سال 2014 مصداق یک میلک شیک بزرگ بود، که درک کولستاد به عنوان نویسنده همه چیز را از فیلم‌های انتقام جویی دهه 70 گرفته تا کلاسیک‌های دهه 80 تا نئو نوآر، وسترن و طنز سیاه در آن ریخته و اثری خاص را به کمک یک تیک کارگردانی بدلکار خلق کرد.

همچنین باید ستایش ژان پیر ملویل، فیلم‌های مبتنی بر هنرهای رزمی هنگ کنگ و سینمای جذاب جان وو توسط دو کارگردان بدلکار این فیلم یعنی چاد استاهلسکی و دیوید لیچ را نیز به این موارد اضافه کنید. طراحی اکشن‌های روان و ریتم خوب ارائه شده با دوربین ظریف و برش‌های درست، همراه با موسیقی عالی، اما در عین حال آتش‌سوزی‌های کاملاً طبیعی و مناظر شهری پیچیده شده در نور نئون، مناسب برای کتاب‌های کمیک، طراوتی در این اثر اکشن خلق کرد که تماشاگران را دچار شوک هیجان‌انگیزی کرد. این فیلم اکشن همان چیزی بود که کارگردانان نسل بعدی بتوانند به سمت آن حرکت کنند.


اما همانطور که مرزهای ژانر کلاسیک در گرداب سینمای در حال تغییر امروز شروع به محو شدن می‌کند، به همان ترتیب دیگر نمی‌توان آنچه را که یک قهرمان اکشن است به چارچوب معمول محدود کرد!


باید توجه داشت که قهرمان فیلم اکشن در زمان حال سینما دیگر معنای گذشته خود را ندارد؛ در واقع قهرمان اکشن ممکن است اکنون تجسم خدایان هندی در قرن بیست و یکم باشد که پس از روشنگری، بدن فیزیکی خود را برای محافظت از مستضعفان و فقرا تربیت می‌کند (مانند دو پاتل در مرد میمونی). همچنین یک قهرمان اکشن در عصر جدید کنونی می‌تواند یک بدلکار کوچک در فیلم‌های اکشن باشد، و در واقع دیگر بدلکاری و قهرمان بودن برای او چیزی بیش از یک نقش می‌شود (مانند نقش رایان گاسلینگ در The Fall Guy). و همچنین قهرمان اکشن در این سال می‌تواند قربانی باشد، از یک قربانی به یک جنگجو، از یک جنگجو به یک ناجی، همانطور که در فیلم‌های جدید سری Mad Max می‌بینیم، که با دو قسمت اخیر نیز با تمام قدرت به سمت افسانه و اسطوره‌سازی قهرمانش پیش رفت.

در نتیجه این چهره قهرمان فیلم اکشن دیگر به یک بازیگر گره نمی‌خورد، زیرا این چیزی نیست که مهم است، بلکه چیزی است که آن را نشان می‌دهد. آزادی، عدالت، خودخواهی، انتقام و خیلی نکات دیگر می‌تواند در سینمای امروز یک قهرمان اکشن بسازد. و این چیزی نیست جز یک هرج و مرج خودآگاه در دل ژانری که دیگر مثل گذشته نیست.

البته نباید ازاین نکته گذشت که بحران بلاک باسترهای نمایش محور و ابرقهرمانان هالیوودی در کل این ژانر را نیز تحت تاثیر خود قرار داده و می‌دهد. همچنین این مدل هالیوودی این سوال را مطرح می‌کند که این جهت کنونی تا چه زمانی می‌تواند در چنگال دیجیتالی شدن و فناوری پایدار بماند. این پرسشی است که باید صبر کرد و دید که آیا فیلم‌های اکشن آمریکایی بازهم دستخوش دگرگونی می‌شوند یا خیر. اما در پایان، اگر مخاطب بخواهد چیزی را ببیند، آن فردی است که در پشت انفجارها، گلوله‌ها و مشت‌ها قرار دارد و ما سعی می‌کنیم با داستان او همذات پنداری کنیم. خیلی ساده می‌گویم ما نقش اول‌های آثار اکشن و خود فیلم اکشن را تماشا می‌کنیم تا قهرمانی را ببینیم که می‌تواند از مرزهای خود عبور کند. زیرا آن‌ها نشان می‌دهند که داستان‌های مربوط به قتل و گشتار نیز می‌تواند درباره یک زندگی کامل و دارای معنی باشد.

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!