تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

فلاسفه دوران‌ها خوشبختی را چگونه تعریف کرده‌اند؟ آیا احساس خوشبختی می‌کنید؟

تک فان-در سراسر تاریخ، متفکران زیادی تلاش کرده‌اند سعادت را به روش‌های مختلف تعریف کنند. آن‌ها مثال‌هایی از جامعه و فرهنگ زمان خودشان آورده‌اند و متأثر از مطالعات فلسفی خودشان بودند.

به گزارش تک فان، درحقیقت، فیلسوفان، از ارسطو که مفهوم یودایمونیا را مطرح کرد تا کانت که روی وظیفه اخلاقی تأکید می‌کرد، عقاید متفاوتی درباره آنچه باعث سعادت و شادی مردمان می‌شوند، داشتند. اما آیا می‌توان گفت همگی بر سر بعضی عوامل تشکیل‌دهنده سعادت و خوشبختی با هم اتفاق نظر داشتند؟

خوشبختی چیست؟

خوشبختی یکی از مطلوب‌ترین وضعیت‌های انسانی است. اما چیستی دقیق آن را نمی‌توان خیلی راحت مشخص کرد. اول از همه، خوشبختی یک وضعیت عاطفی است که عوامل متعددی می‌توانند آن را به وجود بیاورند. هر کسی درک می‌کند که چه چیزی و تحت چه شرایطی برایش خوشبختی به بار می‌آورد.

برای یک نفر، خوشبختی می‌تواند با به دست آوردن مالکیت‌های مادی همراه باشد؛ برای فرد دیگر ممکن است احساس صمیمیت، نزدیکی و عشق به دیگران باشد و برای شخص دیگری می‌تواند آگاهی از تعادل درونی و هماهنگی باشد. با این حال، ورای اینکه دلایل احساس خوشبختی چه باشند، فرد خوشبخت همیشه احساسات مثبتی نظیر شادی، رضایت، خشنودی و عشق و مواردی مثل آن را تجربه می‌کند.

افراد اغلب به دنبال رسیدن به خوشبختی هستند اما نمی‌دانند چگونه به فردی خوشبخت تبدیل شوند. بعضی نیز ادعا می‌کنند که خوشبختی را می‌توان با پول خرید یا از طریق دستیابی به موقعیت‌های خاص اجتماعی به آن دست پیدا کرد.

اما، تحقیقات اثبات کرده‌اند که رفاه مادی و موقعیت اجتماعی در طرح خوشبختی جایگاه ثانویه دارند. مهم‌ترین چیزها برای احساس خوشبختی سلامتی، رابطه با خویشاوندان و خشنودی عمومی از زندگی است.

قرن‌ها مباحث فلسفی درباره اجزاء تشکیل‌دهنده خوشبختی حقیقی و ارتباط آن با زندگی خوب مجموعه کثیری از عقاید را درباره خوشبختی تولید کرده‌اند که می‌توانند بینش مفیدی درباره این مفهوم که یکی از فرارترین مفاهیم ذهنی است، ایجاد کنند.

مفهوم خوشبختی در فلسفه باستانی

دو تن از فیلسوفان یونان باستان که دو شیوه متفاوت انسانی برای رسیدن به خوشبختی را مطرح کردند، ارسطو و اپیکور بودند.

ارسطو مطمئن بود که خوشبختی «یودایمونیا» است که اگر از یونانی آن را به فارسی برگردانیم، می‌شود «شادمانه زندگی کردن.» ارسطو می‌گفت که «خوشبختی» نهایت خوبی‌ای است که یک انسان می‌تواند داشته باشد. او می‌گفت که خوشبختی یک احساس نیست بلکه یک فعالیت است، وضعیتی است که به واسطه خوب زندگی کردن ایجاد می‌شود.

از نظر ارسطو، فضیلتمندانه زندگی کردن به معنی شجاعانه یا عاقلانه زندگی کردن به همراه شادی بود. او فکر می‌کرد علتش این است که از طریق فضیلتمندانه زندگی کردن در کل حیات‌مان، ما رضایت و خوشبختی را جستجو می‌کنیم.

اما اپیکور با این دیدگاه موافق نبود. او معتقد بود که لذت فقط بعدی از خوشبختی نیست، بلکه لذت در مرکز و بطن هر چیزی که ما را سعادتمند می‌کند، وجود دارد.

برطبق اپیکوری‌ها، احساس خوشبختی از تفکر عمیق یا انجام کارهای خوب به دست نمی‌آید. بلکه، از انجام کارهای خاص و پرهیز از کارهای خاص دیگر حاصل می‌شود. مثلاً، شخصی ممکن است به این دلیل که درد فیزیکی ندارد و دوستانی دارد که برایش اهمیت قائل هستند، احساس خوشبختی کند.

اپیکور همچنین به مردمان توصیه می‌کرد که هرگز چیزی بیش‌تر از نیازها و ضروریات‌شان نخواهند (و به جای آن به دنبال احساس آرامش باشند).

با اینکه ارسطو عقیده متفاوتی درباره چیزهایی

(مثل پول زیاد) که می‌تواند انسان امروزی را خوشبخت کند داشت، عقایدش درباره چیستی خوشبختی در مقایسه با سایر فلاسفه همچنان درباره رشد مرجعیت دارد.

هر دو فیلسوف موافق هستند که برای آنکه زندگی‌مان را ارتقاء دهیم و از زندگی‌مان به طور کامل‌تری لذت ببریم، نیاز داریم که خیلی دقیق زندگی‌مان را بررسی کنیم. آن‌ها پیشنهاد می‌دهند که انتخاب‌ها (تصمیم‌های ما) ما تعیین می‌کنند که آیا فعالیت‌های روزمره‌مان برایمان لذت به همراه می‌آورند یا بدون آنکه متوجه باشیم، از کنارمان عبور می‌کنیم.

خوشبختی در فلسفه قرون وسطایی

عقاید برخی از متفکران غربی در حوزه فلسفه قرون وسطا، مانند سنت آگوستین و توماس آکوییناس، ابعاد گسترده‌تری درباره دنبال کردن خوشبختی نهایی و احساس رفاه معنوی مطرح می‌کند.

سنت آگوستین معتقد بود که خوشبختی واقعی در دستیابی به فرخندگی است که منظور او از آن یکی شدن نهایی با خداوند بود. آگوستین می‌گفت که خوشبختی حقیقی فقط از طریق ایمان و لطف الهی به دست می‌آید و از همه لذت‌های مادی عالم خاکی فراتر است.

از نظر او خوشبختی یک احساس نبود بلکه وضعیتی ذهنی و روحی با سعادت ابدی و فناناپذیر بود که به واسطه وجود هماهنگی بین بشر و نیروهای الهی به وجود می‌آمد.

توماس آکوییناس آموزه‌های ارسطو را با دکترین مسیحیت تلفیق کرده بود. او استدلال می‌کرد که خوشبختی حقیقی روی زمین از طریق فضیلتمندانه زیستنی به دست می‌آید که خرد و فضایل اخلاقی آن را هدایت می‌کند.

آکوییناس معتقد بود که هرچند خوشبختی موقتی روی زمین ممکن است اما خوشبختی حقیقی وقتی به دست می‌آید که فرد بعد از مرگ با خدا یکی می‌شود.

مفهوم خوشبختی در فلسفه مدرن

در بافت فلسفه مدرن، مفهوم خوشبختی ویژگی‌های چندگانه و جذابی دارد. مثلاً عقاید متفاوت امانوئل کانت و جان استورات میل را در نظر بگیرید.

 کانت که فیلسوف بزرگ عصر روشنگری بود، با این عقیده که خوشبختی بالاترین هدف وجودی انسان است مخالف بود. الویت کانت وظیفه اخلاقی بود، بنابراین امر قاطع او بار دیگر از روی وظیفه عمل می‌کند نه منفعت شخصی. از نظر او جست‌وجوی خوشبختی صرفاً یک تلاش ثانویه با هدف اصول اخلاقی است و فضیلت تنها پاداش آن است.

اما جان استورات میل، فیلسوف فایده‌گرا، یک دیدگاه کاملاً تازه درباره خوشبختی مطرح می‌کند. برطبق میل، خوشبختی یعنی لذت و فقدان درد که یک رویکرد کاملاً هدونیستی (لذت‌گرایانه) است که به حداکثر رساندن رفاه عمومی و رضایت برای بیش‌ترین تعداد افراد را فرض می‌گیرد.

او بر اعمالی تأکید می‌کرد که بیش‌ترین میزان لذت و کم‌ترین میزان رنج را به همراه می‌آورند و بنابراین فایده و سود را به عنوان اصلی‌ترین معیار سنجش تصمیم اخلاقی مطرح می‌کرد.

میل همچنین انواع لذت را از هم مجزا کرده بود و معتقد بود که لذت‌های عقلانی و اخلاقی ارزش بیش‌تری در مقایسه با لذت‌های فیزیکی و بدنی دارند.

ویژگی‌های خوشبختی در فلسفه معاصر

در قلمرو فلسفه معاصر، دو روش اصلی تفکر درباره خوشبختی هست: وجودگرایی و روان‌شناسی مثبت‌اندیش.

رویکرد وجودگرایانه

وجودگرایانی مثل ژان پل سارتر و آلبرت کامو استدلال می‌کنند که شادی حقیقی پیچیده است چون زندگی پیچیده است. آن‌ها معتقد بودند که صرفاً به این دلیل که هیچ کتاب آموزشی در بدو امر به ما داده نشده تا بگوید خوشبختی (یا هر چیز دیگری) چیست، معنایش این نیست که ما نمی‌توانیم روش خودمان را پیدا کنیم.

وجودگرایان معتقد بودند به جای آنکه از نبود چنین مسیری غمگین و افسرده باشیم – که اغلب آدم‌ها به آن گرفتار می‌شوند – باید آن را رهایی‌بخش بدانیم.

متفکران این سنت با این جمله معروف سارتر موافق بودند که «وجود قبل از جوهر است.» اگر بخواهیم این سه واژه را به سادگی تعریف کنیم، باید بگوییم یعنی به جای اینکه معنا یا هدفی هم‌اکنون حاضر و آماده منتظر ما باشد که کشفش کنیم (جوهر)، ما باید از طریق انتخاب‌ها و اعمال‌مان (وجود) آن را خلق و ایجاد کنیم.

رویکرد روان‌شناسی مثبت‌اندیش

روان‌شناسی مثبت‌اندیش – به هدایت مارتین سیلگمن- به کل رویکرد متفاوتی دارد. او تمرکز را از روی فکر کردن درباره اینکه چرا زنده‌ایم به تشخیص آنچه کمک‌مان می‌کند یک زندگی لذتبخش داشته باشیم، تغییر می‌دهد.

او با استفاده از داده‌ها (به جای استدلال‌های وجودگرایانه)، 5 عامل کلیدی را کشف می‌کند: احساس خوب (تجربه مکرر احساسات مثبت)، مشارکت فعال (آنچنان در لحظه زیستن که هر چیز دیگری ناپدید شود)، داشتن اهداف ارزشمندی که دنبال کردن آن‌ها مشغولتان نگه دارد اما هرگز کسل‌تان نکند، بخشی از چیزی بزرگ‌تر از خودتان بودن و موفقیت.

برای مثال، مدل PERMAی سلیگمان، این مولفه‌ها را به مثابه نقشه خوشبختی عرضه می‌کند. این مدل تأکید می‌کند که زندگی نه به واسطه شادی‌های لحظه‌ای بلکه به واسطه پیوندهای ماندگار و مشارکت عمیق در آن معنادار شده است.

در روان‌شناسی مثبت‌اندیش دلمشغول شدن به سرگرمی‌هایی که به آن عشق می‌ورزید، برقراری دوستی‌های عمیق یا دستیابی به اهداف نشان می‌دهد که افراد در زندگی‌شان احساس خوب (یا سعادت) را احساس می‌کنند.

بالاخره خوشبختی یعنی چه؟

خوشبختی، وضعیتی که هر کسی دوست دارد در آن باشد اما هیچ‌کسی دقیق نمی‌تواند آن را تعریف کند، برای افراد متفاوت در برهه‌های متفاوت زندگی، معنای متفاوتی دارد.

مثلا، ارسطو ممکن است گفته باشد که خوشبختی یعنی فضیلتمندانه زیستن و تشخیص ظرفیت‌هایتان.

کانت، گفته است که خوشبختی از انجام وظایف اخلاقی یا عمل کردن بر مبنای قوانینی که همگی بر سر آن‌ها توافق داریم به دست می‌آید.

برای وجودگرایانی مانند سارتر یا کامو، شاید یک پاسخ مشخص وجود نداشته باشد، چون بر مبنای عقیده آن‌ها هر شخصی باید خودش تصمیم بگیرد که چه چیزی باعث می‌شود که با خودش صادق باشد و همچنان به دیگران نیز احترام بگذارد – حتی اگر جامعه چیز دیگری می‌گوید!

دیگران نیز زمانی خوشبختی را احساس می‌کنند که زندگی‌شان سرشار از احساسات مثبت باشد (روان‌شناسان مثبت‌اندیش به آن سعادت هدونیستی می‌گویند)

سایر تفاسیری که در این مقاله مطرح شد، نشان می‌دهد که خوشبختی مفهومی پیچیده است. خوشبختی صرفاً به معنی احساس خوب یا خوشگذرانی نیست. خوشبختی شامل تجربه معنا و هدف، رضایت داشتن از کلیت زندگی و اخلاقی عمل کردن در روابط‌مان با دیگران است.

خیلی خلاصه، خوشبختی همه آنچه می‌خواهیم را در بر می‌گیرد – با این‌حال زمانی می‌توانیم حقیقتاً به خوشبختی دست پیدا کنیم که با دقت به ارزش‌های‌مان فکر کنیم و اخلاقی عمل کنیم.

خوشبختی یک چیز نیست؛ راه‌های بسیاری برای احساس خوشبختی وجود دارد زیرا آنچه در ما احساس خوشبختی ایجاد می‌کند، بستگی به ارزش‌هایمان (چیزهایی که در زندگی برایمان مهم است) دارد که از هر فردی به فرد دیگر متفاوت است.

بنابراین هیچ تعریف ثابتی برای خوشبختی وجود ندارد. درعوض، هر نسلی این فرصت را دارد که بفهمد به دنبال چه نوع خوشبختی‌ای می خواهد بگردد!

 

 

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!