تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

نگاهی به شخصیت‌های سریال Arcane

سریال Arcane که برگرفته از دنیای بازی لیگ آو لجندز است، یکی از موفق‌ترین آثار اخیر نتفلیکس بوده که نقد‌های بسیار مثبتی از سوی منتقدان دریافت کرده است. فصل دوم ایم سریال در نه قسمت به اتمام رسید و بالاخره نقطه‌ پایانی به داستان جذاب جینکس و وای اضافه شد. این سریال توانست با انتشار فصل دوم، صاحب چارت پر بیننده‌ترین سریال نتفلیکس شود. شخصیت‌های این انیمیشن از نقاط قوت اصلی این اثر بودند؛ به همین منظور تصمیم گرفتیم تا در این مقاله نگاهی به شخصیت‌های سریال Arcane داشته باشیم. با ویجیاتو همراه باشید.

مقدمه‌ای در مورد شخصیت‌های سریال Arcane

از اصلی‌ترین دلایلی که سریال آرکین را به لیست بهترین سریال‌هایی که دیده‌ام اضافه کردم، داشتن شخصیت‌های به شدت منطقی و واقعی است. شخصیت‌های این سریال، با وجود ظاهر غیر واقعی‌شون همگی باطن واقعی و امروزی داشتند که ما خیلی از آن‌ها را در جامعه خودمان می‌توانیم ببینیم.

کنش و واکنش‌های این شخصیت‌ها کاملا بر اساس اصل منطق جلو می‌رود؛ به بیانی دیگر، اگر شخصیت پاودر یا همان جینکس ناگهان به آغوش سیلکو می‌رود، دلیل منطقی دارد که سریال تا پیش از آن بهش اشاره کرده بود.

به همین دلیل تصمیم گرفتم که چهار شخصیت جینکس، وای، سیلکو و کتلین را بررسی کنم و منطق این شخصیت‌ها را در قالب یک مقاله توضیح و به سوال‌های پیش آمده پاسخ احتمالی و روانشناسی بدم.

شخصیت جینکس

شخصیت‌های واقعی بعضا انکار می‌کنند که به وجود دیگران و عزیزانشان نیاز دارند. یعنی بخشی از نیاز‌های ما، خواه ناخواه توسط دیگران تامین می‌شود. شخصیت جینکس مانند هر انسان دیگری، نیاز‌های زیادی داشته که تا حدودی برطرف شدن این نیاز‌‌ها به دیگران بستگی داشته است.

رهاشدگی ابدی

شخصیت جینکس دچار نوعی حس رها شدگی است. او در دوران کودکی این حس را داشت و در دوران جوانی این حس عمق بیشتری گرفت. رها شدگی یعنی شخصیت احساس می‌کند که هر لحظه امکان از دست دادن عزیزانش وجود دارد.

به بیانی دیگر، جینکس (دوران کودکی) هر لحظه انتظار این را می‌کشید که عزیزان به خصوص خواهرش را از دست بدهد و یا توسط آن‌ها طرد و ترک شود. این افکار باعث شده تا در اوج نوجوانی، همیشه در ترس و نگرانی زندگی کند.

ریشه این حس به زمانی بر می‌گردد که جینکس پدر و مادر واقعی خود را از دست می‌دهد؛ این رویداد تلخ در کودکی باعث شده که حس رهاشدگی در وجود جینکس رشد پیدا کند.

یکی از نقاط کلیدی در روانشناسی جینکس، خیانتی است که از دید خودش از سوی اطرافیانش تجربه کرده است. ترک جینکس توسط وای، هرچند ناخواسته، باعث شد جینکس احساس کند کاملاً تنهاست. همچنین از دست دادن سیلکو نیز این حس را در جینکس تقویت کرد. اگرچه سیلکو نقش پدرخوانده‌ای حمایتی برای جینکس داشت، مرگ او نیز آسیب دیگری به روان او وارد کرد. این خیانت‌ها باعث شد که جینکس به شدت بی‌اعتماد شود و درک او از روابط انسانی دچار مشکل گردد.

بنابراین او هر لحظه منتظر است تا توسط بقیه عزیزانش که شامل خواهرش نیز می‌شود ترک شود و یا به هر نحوی او را از دست بدهد.

در پایان قسمت سوم، وقتی که جینکس فکر می‌کند که توسط خواهرش ترک شده، این حس رهاشدگی به شدت فعال می‌شود و باعث متحول شدن شخصیت او و تبدیل شدنش به جینکس می‌شود. این حس رهاشدگی باعث شده تا حس حسادت در وجود جینکس به وجود بیاید و مدام به کسانی که نزدیک خواهرش می‌شود حسادت کند.

رابطه وای با کیرامان، این حس حسادت را در وجود جینکس فعال می‌کند و باعث می‌شود توهماتی بزند و مدام احساس کند که خواهرش کیرامان را به او ترجیح داده و دلیل اینکه او را ترک کرده هم همین کیرامان است.

من فکر کردم که می‌تونی منو دوباره مثل قبل دوست داشته باشی، حتی با وجود اینکه تغییر کردم؛ ولی توهم تغییر کردی، در نتیجه هر دوی ما آدم جدیدی هستیم.

جینکس

یکی دیگر از نشانه‌های رهاشدگی، تملک‌گرایی فرد است. شخصیت جینکس بعد از رها شدن توسط خواهرش، حس تملک‌گرایی در وجود او شکل می‌گیرد. یعنی دوست دارد تمام وجود عزیزانش برای خودش باشد و به نوعی صاحب آن‌ها باشد.

او به واسطه تملک‌گرایی، سعی می‌کند رفتار عزیزانش را کنترل کند تا یک وقت آن‌ها را از دست ندهد و یا توسط آن‌ها ترک نشود. او دوست دارد تمام وجود عزیزش برای خودش باشد و هیچکس حقی ندارد تا با عزیزان او رابطه نزدیکی داشته باشد.

رابطه جینکس با سیلکو این تملک‌گرایی را نشان می‌دهد. در مورد رابطه این دو نفر در ادامه مقاله بیشتر بحث می‌کنیم.

در یکی از سکانس‌های قسمت سوم انیمیشن آرکین، جینکس یا همان پاودر، بعد از اینکه وای و گروهش به کمک وندر می‌روند، دیوانه می‌شود و داد و فریاد می‌زند. زیرا او در آن موقعیت شدیدا احساس تنهایی می‌کند. احساس تنهایی شخصی که حس رهاشدگی دارد، شدیدتر است.

او به سبب رابطه عمیقی که با خواهرش دارد، انتظار اینکه توسط او نادیده گرفته شود را داشت و در نهایت این رهاشدگی به روح و روان او آسیب جدی زد.

اختلال شخصیت مرزی

جینکس در بزرگسالی به نوعی اختلال شخصیت مرزی مبتلا است. ویژگی‌های این اختلال در رفتار او به وضوح دیده می‌شود.

ترس از طرد شدن: جینکس به شدت از تنها ماندن می‌ترسد و این ترس رفتارهایش را هدایت می‌کند. او می‌ترسد عزیزانش او را رها کنند یا دیگران او را نپذیرند.

نوسانات عاطفی شدید: او به سرعت بین احساس عشق، خشم، و نفرت نسبت به افراد مهم زندگی‌اش جابه‌جا می‌شود (مانند رابطه‌اش با وای و سیلکو).

رفتارهای تکانشی: رفتارهای غیرمنطقی و خطرناک او، مانند تمایل به خشونت یا ویرانی، نشان‌دهنده تلاش او برای جلب توجه یا کاهش احساس پوچی است.

روان‌پریشی

جینکس همچنین دچار روان‌پریشی است. او صداهایی می‌شنود و تصاویری از گذشته در ذهنش مرور می‌کند که ناشی از آسیب‌های شدید روانی و احساس گناه اوست. این توهمات به نوعی بازتاب ناتوانی او در کنار آمدن با گذشته‌اش است.

سر و صداهای درونی نشان از همین روان‌پریشی دارد. جینکس مرتباً با خود صحبت می‌کند یا صدای اشخاصی را که در گذشته باعث آسیب روانی او شده‌اند می‌شنود.

یکی دیگر از ویژگی‌های یک شخصیت روان‌پریش رفتار‌های پارانوئیدی است. جینکس اغلب به نیت دیگران شک دارد و نمی‌تواند به کسی اعتماد کند. دلیل این رفتار هم تجربه خیانت است و هم زخم‌های عمیقی که از بین نمی‌روند.

در جست و جوی هویت

یکی از اهداف اصلی شخصیت جینکس، تلاش برای یافتن هویت است. او بین پاودر که یک کودک معصوم و آسیب‌دیده است و جینکس که شخصیتی بی‌رحم و دیوانه است گیر کرده. این دوگانگی هویتی باعث می‌شود که جینکس گاهی به شدت آسیب‌پذیر و گاهی بسیار خشن و غیرقابل پیش‌بینی باشد. در فصل دوم این موضوع کاملا مشخص است.

جالب است بدانید نام جینکس به معنای بدشانس یا نفرین‌شده است؛ چنین چیزی نشان ‌دهنده پذیرش هویت جدیدی است که او برای خودش ساخته.

به طور خلاصه… شخصیت جینکس به دلیل اینکه در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده، به نوعی حس رهاشدگی دچار شد. این حس رهاشدگی باعث شد تا روح و روان این شخصیت به یکسری مسائل حساس شود. او به دلیل داشتن این حس هر لحظه انتظار این را می‌کشید که توسط عزیزانش ترک شود و دیگران او را رها کنند. در نتیجه، باعث شد شخصیت جینکس حس حسادت نسبت به دیگران و تملک‌گرایی نسبت به عزیزانش داشته باشد. به بیانی دیگر او به هر کسی که با عزیزانش رابطه عاطفی برقرار کند حسادت می‌کند و دوست دارد مالک عزیزانش باشد.

این شخصیت نمونه‌ای از فردی است که تحت تأثیر ترومای شدید کودکی، خیانت‌های عاطفی، و عدم حمایت کافی از سوی اطرافیان، دچار مشکلات روانی شده است. او به دنبال پذیرش و عشق است، اما رفتارهای خودویرانگرش مانع از رسیدن به این خواسته‌ها می‌شود.

شخصیت وای

شخصیت وای، از ابتدای انیمیشن ویژگی‌های مشخصی داشت. او توانایی رهبری کردن یک گروه جوان و کوچک را داشت و سعی می‌کرد برای آن‌ها و وندر که جای پدرش بود مفید باشد. وای در محیط خشن و فقیرنشین زیر زمین بزرگ شد. او از کودکی مجبور بود نقش محافظ خانواده را ایفا کند. از دست دادن والدین و نیاز به حمایت از خواهر کوچکترش تأثیرات عمیقی بر روان او گذاشت و ویژگی‌های شخصیتی خاصی را به او اضافه کرد.

در جست و جوی معنا

او با کمک دوستانش به شهر بالا می‌رفت و از ثروتمندان آن شهر دزدی می‌کرد. آن هم نه یک دزدی معمولی، بلکه دزدی‌های بزرگی که باعث می‌شد کل شهر را عصبانی کند.

در ادامه شاهد این بودیم که تقریبا وای ترسی از کار‌های هیجان انگیز ندارد؛ او حاضر است هر کاری بکند تا بتواند در حد خودش و حتی بیشتر مفید باشد.



مفید بودن، عنصری است که شخصیت وای آن را جست و جو می‌کند. او گاهی با یک دزدی دلش می‌خواهد به این عنصر برسد و گاهی با زدن به دل دشمن برای نجات دادن وندر! حتی بعد از اینکه از زندان بیرون آمد، سعی می‌کرد با جلب کردن نظر جیس، او را وادار به جنگ با سیلکو کند. این هم روش دیگری بود برای اینکه وای بتواند آن مفید بودنی که دنبالش است را پیدا کند.

تمام تلاش‌های وای برای گرفتن جینکس در فصل دوم و کمک به کتلین نیز به این دلیل بود که شخصیت وای عمیقا نیاز داشت تا توسط یکی از عزیزانش مورد مقبولیت قرار بگیرد. او که اینبار جینکس را از دست داده بود تلاش کرد تا مقبولیت و توجه کتلین را بدست اورد.

اینکه چرا وای در نوجوانی و جوانی سعی می‌کند در زندگی برای عزیزانش مفید باشد، شاید به این دلیل باشد که او از نوعی فقدان ارزش و معنا رنج می‌برد. در مورد چگونگی مرگ پدر و مادر وای در سریال چیزی گفته نشد؛ اما احتمالا دلیل این فقدان ارزش به همان دوره بر می‌گردد.

شاید وای یک جایی احساس کرده که می‌تواند کمکی به پدر و مادرش بکند اما موفق نشده و همین موضوع باعث شده که احساس بی ارزشی کند. به همین دلیل او در نوجوانی سعی می‌کند با مفید بودن در زندگی، این فقدان ارزش را جبران کند.

او بعد از اینکه از خواهرش جدا می‌شود، بیشتر از قبل این احساس فقدان ارزش را تجربه می‌کند. او برای جبران این احساس فقدان، سعی می‌کند بیش از پیش مفید باشد. او ابتدا سعی می‌کند سیلکو را شکست دهد. بعد امید دارد به اینکه می‌تواند خواهرش را برگرداند. اما به مرور متوجه سخت بودن این موضوع می‌شود.

تنها چیزی که بهم انگیزه می‌داد، برگشتن پیش تو بود.

وای

از یه زمانی به بعد اولویت او به جای برگرداندن خواهرش، نجات دادن کیرامان می‌شود. شاید به این دلیل که او نمی‌خواهد با از دست دادن او دوباره احساس بی ارزشی را تجربه کند.

هیجان طلبی

نکته دیگری که در مورد شخصیت وای وجود دارد؛ این است که او پیوسته به دنبال هیجان است. هیجان عنصر مثبتی در زندگی وای است و باعث می‌شود تا زندگی او بی دلیل و بی معنا طی نشود.

این موضوع می‌تواند دلیل نترسیدن وای را از سخت‌ترین و غیر ممکن‌ترین کار‌ها را توضیح دهد. او برای خودش دردسر ایجاد می‌کند تا به هیجان برسد و به واسطه هیجان به زندگی خود معنا دهد.

تعارض و تحول شخصیتی

شخصیت وای احساس می‌کند که در محافظت از جینکس شکست خورده است و این موضوع به بخشی از هویت او تبدیل شده است. تعارض عاطفی او از یک طرف می‌خواهد جینکس را نجات دهد و از طرف دیگر باید با واقعیت جدید و رفتارهای مخرب جینکس کنار بیاید. این تعارض عاطفی دائماً او را درگیر می‌کند.

در طول فصل دوم سریال، شاهید تغییرات شخصیت وای هستیم. او طی اتفاقات داستان دچار نوعی کشمکش و گره درونی می‌شود که نتیجه آن تحولات عمیق است. وای یاد می‌گیرد که خشونت همیشه راه‌حل نیست و تلاش می‌کند تا میان عاطفه و عمل‌گرایی تعادل برقرار کند.

یکی دیگر از اهداف اصلی وای برای تحول شخصیتی، بازسازی رابطه‌اش با جینکس است. هرچند این هدف با چالش‌های بزرگی روبه‌روست. زیرا برای چنین چیزی هر دو شخصیت باید اشتباهات خود را قبول کنند و در عین حال ویژگی‌های غیر قابل تغییر یکدیگر را بپذیرند.

با این وجود بازهم برای بازسازی رابطه این دو به چیز‌های بیشتری نیاز است. مثلا یک نوع پیوند یا قفل که باعث شود این دو را به هم نزدیک کند. بازگشت وندر در قالبی دیگر همان پیوندی بود که باید اتفاق می‌افتاد.

به طور خلاصه… شخصیت وای به دلیل از دست دادن پدر و مادر خود در کودکی احساس بی ارزشی می‌کند. او برای جبران این حس سعی می‌کند در زندگی مفید باشد. شاید دلیل اینکه وای از سخت‌ترین و خطرناک‌ترین کار‌ها نمی‌ترسد این است که او دنبال هیجان است تا با استفاده از آن بتواند به زندگی خود معنا دهد.

وای شخصیتی است که قدرت و آسیب‌پذیری را به طور همزمان نشان می‌دهد. او نماد فردی است که در مواجهه با دشواری‌ها و از دست دادن‌ها، ایستادگی کرده اما همچنان با زخم‌های عاطفی عمیقی دست‌وپنجه نرم می‌کند. در تحلیل روانشناختی، وای نماد انسان‌هایی است که با گذشته‌ای سخت، تلاش می‌کنند آینده‌ای بهتر برای خود و اطرافیانشان بسازند، هرچند مسیرشان همیشه آسان نیست.

شخصیت سیلکو

شخصیت سیلکو که شخصیت مورد علاقه من تو این سریال انیمیشنی است؛ یکی از پیچیده‌ترین و در عین حال منطقی‌ترین شخصیت در سریال Arcane است. به طور کلی منطق در بین تمام شخصیت‌های این سریال وجود دارد و هیچ تحولی بی دلیل رخ نمی‌دهد.

برقراری نظم و ساختار

شخصیت سیلکو با اینکه شخصیت منفی انیمیشن است، اما در اصل هدف او پیشرفت شهر پایین و در آمدن مردم آن از وضع حقارت و بدبختی بود. او عقیده داشت که شهر بالا تمام ظرفیت‌های لازم را از شهر پایین می‌گیرد.

درون همه ما یک هیولا وجود داره!

سیلکو

او به خاطر احساس حقارت، نمی‌توانست زندگی پست در شهر پایین را تحمل کند؛ نکته جالب اینکه او نه تنها دوست داشت خودش از این وضع خلاص شود، بلکه دوست داشت مردم شهر نیز از حکومت بی ساختار شهر بالا خلاص شوند.

شخصیت سیلکو تنها راه چاره را برقرار کردن نوعی نظم در شهر پایین می‌دانست. او به این باور رسیده بود که اگر نظم را در شهر پایین گسترش دهد، می‌تواند به قدرت بیشتری برسد و با شهر بالایی‌ها مبارزه کند.

نظمی که سیلکو دنبال آن بود، به سادگی بدست نمی‌آمد. او برای برقراری این نظم باید نوعی ساختار بندی را وارد جامعه می‌کرد. ساختاری که در آن قوی‌تر‌ها رشد می‌کنند و ضعیف‌ها بدون دخالت در امور دیگران به زندگی کردن می‌پردازند.

او بعد از کشته شدن وندر توانست این ساختاربندی را وارد جامعه کند. در شهر پایین ضعیف‌ها و بی اراده‌ها به ضعیف‌ترین حالت ممکن خودشان در آمدند و قوی‌تر‌ها به قوی‌ترین حالت ممکن خودشان. اکنون شهر پایین برای استقلال طلبی کاملا آماده بود.

هنگام نوشتن این مقاله، ناخودآگاه یاد شخصیت تانوس افتادم. تانوس و سیلکو نقطه مشترک جالبی دارند. هر دوی آن‌ها به دنبال برقرار کردن نوعی ساختار در جامعه یا زمین بودند که به واسطه آن عده‌ای از مردم به زندگی خوبی برسند و عده‌ای دیگر دچار فنا شوند.

موشکافی ویژگی‌های شخصیتی سیلکو

شخصیت سیلکو نمادی از پیچیدگی‌های روانی، جاه‌طلبی و احساس خیانت است. او رهبر کاریزماتیک و بی‌رحم زیرزمینی است که گذشته او شخصیت او را ساخته است. خیانت برادرش، وندر یکی از رویدادهای تعیین‌کننده در زندگی اوست که احساس خشم، بی‌اعتمادی و انتقام‌جویی را در او تقویت کرده است.

زندگی در زئون یا همان زیر زمین و مواجهه با ستم پیلتوور باعث شده سیلکو به یک انقلابی تبدیل شود که تمام وجودش وقف تغییر سیستم می‌شود. در ادامه به برخی از ویژگی‌های مهم شخصیت سیلکو اشاره می‌کنیم:

کنترل‌گری: سیلکو فردی است که به شدت نیاز به کنترل دارد. او تلاش می‌کند همه چیز را تحت سلطه خود داشته باشد، از زائون گرفته تا روابط نزدیکش.

کاریزما و رهبری: او در متقاعد کردن و جلب وفاداری دیگران بسیار موفق است. این ویژگی او را به یک رهبر تأثیرگذار تبدیل کرده است.

بی‌رحمی: سیلکو برای رسیدن به اهدافش، حاضر است از هر وسیله‌ای استفاده کند و قربانی‌کردن دیگران را ضروری می‌داند.

عاطفه‌ی پنهان: در رابطه‌اش با جینکس، سیلکو وجهی انسانی و عاطفی از خود نشان می‌دهد که گاهی با تصویر بی‌رحم او در تضاد است.

تحولات شخصیتی سیلکو در طول سریال

سیلکو در طول داستان از یک رهبر سرد و بی‌رحم به شخصیتی با لایه‌های عاطفی و انسانی‌تری تبدیل می‌شود. وفاداری او به جینکس نمونه‌ای از این تحولات است. او در نهایت نشان می‌دهد که برای جینکس ارزش زیادی قائل است، حتی اگر این ارزش‌گذاری با جاه‌طلبی‌هایش در تضاد باشد.

در پایان فصل یک همچنین ما شاهد شکست ایدئولوژیک سیلکو هستیم. مرگ سیلکو در انتهای داستان، نه‌تنها پایان یک رهبر قدرتمند بلکه شکست نمادین تلاش‌های خشونت‌آمیز او برای تغییر است. او ایده‌هایش برای رسیدن به تغییر بزرگ را فدای جینکس می‌کند و این به خوبی قالب شدن عواطف سیلکو بر خشونتش را نشان می‌دهد.

به طور خلاصه… هدف شخصیت سیلکو رساندن شهر پایین به پیشرفت‌های نظامی و ساختاری بود. او با ساختاربندی خاص خودش توانست نظم بی رحمانه‌ای را در شهر پایین برقرار کند و با استفاده از آن شهر پایین را تا یک قدمی مستقل شدن پیش ببرد.

سیلکو نمایانگر شخصیتی است که از دل رنج‌ها و خیانت‌ها برخاسته و زندگی‌اش را وقف رسیدن به هدفی بزرگ‌تر کرده است. او با وجود بی‌رحمی و جاه‌طلبی‌اش، وجه انسانی‌تری نیز دارد که در رابطه‌اش با جینکس نمایان می‌شود. سیلکو نماد مبارزه با سیستم‌های سرکوبگر است، اما روش‌های او نشان می‌دهد که قدرت مطلق نیز می‌تواند به فساد و نابودی منجر شود.

شخصیت کیتلین کیرامن

کیتلین کیرامن به‌عنوان یک شخصیت هوشمند، عادل، و متعهد به عدالت شناخته می‌شود. او نماینده طبقه مرفه پیلتوور است، اما برخلاف بسیاری از هم‌طبقه‌هایش، احساس مسئولیت عمیق اجتماعی دارد و در جستجوی عدالت و حقیقت است. در ادامه به تحلیل روانشناسی شخصیت کیتلین می‌پردازیم.

استقلال در هویت

کیتلین در خانواده‌ای اشرافی و ثروتمند در پیلتوور بزرگ شده است، اما به جای غرق شدن در تجملات، مسیر متفاوتی برای خود انتخاب کرده است.

خانواده کیرامن که در میان نخبگان پیلتوور جایگاه بالایی دارند، ارزش‌های مربوط به مسئولیت‌پذیری و رهبری را به کیتلین منتقل کرده‌اند.

با وجود داشتن فرصت برای زندگی راحت، کیتلین به‌دنبال خروج از سایه خانواده‌اش است و با پیوستن به نیروی پلیس نشان می‌دهد که به دنبال هویت مستقل است.

تضاد هویتی

کیتلین، با اینکه عضوی از نخبگان پیلتوور است، در برابر تبعیض‌ها و ستم‌هایی که از سوی این طبقه بر شهر زیرزمین وارد می‌شود، موضع انتقادی دارد. او همچنین میان وفاداری به خانواده و ارزش‌های طبقه‌اش و تمایل به کمک به طبقات پایین‌تر گرفتار است. این تضاد در برخورد با شخصیت‌هایی مثل وای و جینکس برجسته‌تر می‌شود. برخلاف همکارانش که دیدگاه طبقاتی دارند، کیتلین عدالت را برای همه می‌خواهد و به دنبال اصلاحات ساختاری است.

رشد شخصیتی در کنار وای

رابطه کیتلین و وای یکی از جنبه‌های کلیدی شخصیت اوست و نشان‌دهنده پیچیدگی‌های عاطفی و اخلاقی کیتلین است. وای به کیتلین کمک می‌کند تا با واقعیت‌های خشن زیرزمین روبرو شود و درک عمیق‌تری از مشکلات اجتماعی پیدا کند.

دلیل این هماهنگی و تاثیر، قدرت اعتماد این رابطه است. اگرچه آن‌ها از دو جهان کاملاً متفاوت هستند، اما رابطه آن‌ها بر پایه اعتماد، حمایت و احترام شکل می‌گیرد. این رابطه جنبه انسانی‌تر شخصیت کیتلین را تقویت می‌کند.

همچنین همراهی کیتلین با وای نشان می‌دهد که او حاضر است برای عدالت و حقیقت با ساختارهای ناعادلانه پیلتوور مقابله کند.

به طور خلاصه… کیتلین کیرامن شخصیتی است که نمایانگر عدالت، تعهد و رشد شخصیتی است. او با وجود تعلق به طبقه مرفه، توانسته خود را از قید و بندهای طبقاتی آزاد کند و برای آرمان‌های بزرگ‌تر تلاش کند. شخصیت او نمونه‌ای از فردی است که از امتیازاتش برای ساختن جهانی بهتر استفاده می‌کند و در این مسیر همواره در حال یادگیری و تکامل است.

در مورد رابطه جینکس و سیلکو

یکی از عناصر جذاب سریال Arcane، رابطه بین سیلکو و جینکس بود. رابطه‌ی این دو یکی از پیچیده‌ترین و چندلایه‌ترین روابط است که ابعاد روانشناختی متعددی دارد. این رابطه از پیوند میان یک دختر آسیب‌دیده و شکننده با مردی جاه‌طلب و سلطه‌جو شکل گرفته است. در ادامه، این رابطه را از منظر روانشناسی تحلیل می‌کنم.

نیاز‌ها و وابستگی

جینکس به دلیل داشتن حس رها شدگی و تنهایی، به یک حمایت‌گر نیاز داشت که او را جدی بگیرد و تمام ظرفیت‌های او را تشویق کند. پس از خیانت ناخواسته‌ای که احساس می‌کند از سوی خواهرش تجربه کرده است، جینکس دچار ترومای عاطفی شدید و احساس طردشدگی می‌شود. او به شدت نیازمند فردی است که او را بپذیرد، تأیید کند و احساس امنیت روانی به او بدهد. سیلکو دقیقا این نقش را برای جینکس ایفا می‌کند.

جینکس در کودکی نتوانست این حمایت را از خواهرش بگیرد، زیرا خواهرش به دلیل داشتن حس بی ارزشی، سعی می‌کرد با یکسری رفتار‌های افراطی از او محافظت کند تا دوباره دچار آن حس نشود.

اما سیلکو توانست برای جینکس نقش یک حمایت‌گر را ایفا کند. او تمام ویژگی‌ها و ظرفیت‌های جینکس را شناخت و آن‌ها را پرورش داد. احتمالا سیلکو برای اینکار از ضعف‌های جینکس استفاده کرده و همین باعث شده که به جینکس ضربه شدید روحی وارد شود.

جینکس به خاطر حمایت همه جانبه سیلکو، او را وارد محدوده عزیزانش کرد. در بخش اول مقاله این موضوع را توضیح دادم که جینکس به خاطر داشتن احساس رها شدگی، به عزیزانش توجه کامل و تمام دارد. در حدی که گاهی حس تملک‌گرایی نسبت به آنان پیدا می‌کند.

سیلکو برخلاف دیگران (مانند وای) جینکس را با تمام اشتباهات و نقص‌هایش می‌پذیرد. این پذیرش باعث می‌شود که جینکس به او اعتماد کند و او را به‌عنوان تنها فردی که به او اهمیت می‌دهد، ببیند. جینکس که از فقدان رابطه با وای رنج می‌برد، این خلأ عاطفی را با رابطه با سیلکو پر می‌کند.

جینکس با سیلکو چنین رابطه‌ای داشت. او خودش را صاحب سیلکو می‌دید و سعی می‌کرد تمام رفتار و اعمال او را شاهد باشد.

چیزی نیست؛ ما بهشون نشون میدیم؛ به همشون نشون میدیم.

سیلکو

در یکی از سکانس‌های انیمیشن، سیلکو به جینکس نگفت که خواهرش برگشته، جینکس از این موضوع ناراحت شد زیرا او تحمل دروغ و خیانت عزیزانش را ندارد. در نتیجه رفتار پرخاشگرایانه‌ای را پیش گرفت.

از طرفی سیلکو به معنای واقعی به جینکس اهمیت می‌دهد. با توجه به همین موضوع می‌توانیم حدس بزنیم که سیلکو از فقدان توجه رنج می‌برد. او به کسی نیاز داشت که به او توجه کند و عمیقا وارد زندگی‌اش شود. جینکس توجه کاملی به سیلکو داشت و همین باعث محکم شدن رابطه این دو نفر شد.

همچنین سیلکو، در جینکس یک فرد مستعد و پرانرژی می‌بینید که می‌تواند او را برای دستیابی به اهداف جاه‌طلبانه‌اش کمک کند. از نظر او، جینکس می‌تواند همان سلاحی باشد که سلطه او بر زیرزمین و مبارزه با پیلتوور را تضمین کند.

سیلکو در مواقعی میان جاه‌طلبی‌های خود و عواطفش نسبت به جینکس درگیر می‌شود. این دوگانگی زمانی برجسته‌تر می‌شود که استقلال زائون به قیمت جان جینکس مطرح می‌شود.

جینکس در پایان داستان باید میان وفاداری به سیلکو و تمایل به بازسازی رابطه با خواهرش یکی را انتخاب کند. این انتخاب او را به بحران روانی شدیدی می‌رساند.

سیلکو در نهایت نشان می‌دهد که برخلاف تصور، برای جینکس اهمیت زیادی قائل است. زمانی که حاضر نمی‌شود او را به خاطر استقلال زائون قربانی کند، نشان می‌دهد که رابطه‌اش با جینکس فراتر از یک ابزار قدرت بوده است.

به طور خلاصه… جینکس به یک حمایت‌گر در زندگی‌اش نیاز داشت؛ سیلکو نقش این حمایت‌گر را برای جینکس بازی کرد. جینکس شخصیتی است که اگر کسی را دوست داشته باشد، تمام آن شخص را می‌خواهد و دوست دارد صاحب آن باشد، سیلکو نیز به کسی نیاز داشت تا آن شخص توجه کامل به سیلکو داشته باشد و برایش اهمیت داشته باشد. در نتیجه این دو نفر به خوبی نیاز‌های یکدیگر را بر طرف می‌کردند و به همین دلیل رابطه عمیقی بین این دونفر شکل گرفت.

رابطه جینکس و سیلکو یک پیوند پیچیده از قدرت، وابستگی و عاطفه است که بر پایه‌ی نیازهای متقابل شکل گرفته و در طول داستان دچار فراز و نشیب‌های عاطفی و اخلاقی متعددی می‌شود. این رابطه به خوبی نشان می‌دهد که چگونه افراد با وجود اهداف و ویژگی‌های متفاوت، می‌توانند در شرایطی خاص به هم تکیه کنند و از هم تأثیر بپذیرند، حتی اگر این تأثیرات همیشه سالم یا مثبت نباشد.

سخن آخر

سریال Arcane جزو سریال‌هایی است که فلسفه شخصیت‌های انسانی را وارد روایت می‌کند. همه این شخصیت‌ها با ویژگی‌هایشان را می‌توانیم در طول تاریخ و حتی جامعه حال حاضر ببینیم.

فصل دوم این سریال پایانی برای داستان جینکس و وای بود؛ بعضی از خبر‌ها نشان می‌دهد که داستان‌های دیگری از دنیای لیگ آو لجند قرار در قالب سریال روایت شود. حال باید منتظر ماند تا ببینیم آیا این داستان‌ها مانند داستان آرکین مورد توجه قرار می‌گیرد یا خیر.

نظر شما در مورد این سریال چیست؟ آیا این همه نقد مثبت لایق این عنوان است؟

بیشتر بخوانید:

ارتباطات سریال Arcane و دنیای لیگ آو لجندز چقدر است؟

نگاهی به سریال انیمیشنی Arcane – به دنیای لیگ آو لجندز خوش آمدید

تحلیل شخصیت لوکی – تولد یک خشم

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!