تک فان -مجله خبری و سرگرمی‌

نقد فیلم The Devil’s Advocate (وکیل مدافع شیطان)

The Devil’s Advocate، یک درام روانشناختی، فراطبیعی و ترسناک محصول سال 1997 آمریکا، به کارگردانی تیلور هکفورد (Taylor Hackford) است که طبق فیلمنامه‌ای از جاناتان لمکین (Jonathan Lemkin) و تونی گیلروی (Tony Gilroy) و بر اساس داستانی به همین نام اثر اندرو نیدرمن (Andrew Neiderman) ساخته و پرداخته شده است. فیلم به موضوعاتی همچون حرص، قدرت، فریب و وسوسه شیطانی می‌پردازد و با ترکیب درام حقوقی و عناصر ماورایی، تصویری از جدال خیر و شر ارائه می‌دهد. وکیل مدافع شیطان به دلیل بازی‌های درخشان و داستان عمیقش همچنان یکی از فیلم‌های ماندگار سینما است.

کوین لومکس (Keanu Reeves)، وکیل مدافع جوان و بااستعدادی است که تاکنون در تمام پرونده‌هایش پیروز شده است، حتی وقتی از افراد آشکارا گناهکار دفاع کرده است. پس از موفقیت در پرونده‌ای بحث‌برانگیز، او پیشنهادی جذاب از یک شرکت حقوقی بزرگ در نیویورک دریافت می‌کند که ریاست آن برعهده مرد مرموز و قدرتمندی به نام جان میلتون (Al Pacino) است. کوین به همراه همسرش مری آن (Charlize Theron) به نیویورک می‌رود و زندگی مجللی را آغاز می‌کند. اما به تدریج، زندگی‌شان تحت تأثیر اتفاقات عجیب و تاریک قرار می‌گیرد. مری آن شروع به دیدن توهمات ترسناک می‌کند و کوین متوجه می‌شود که جان میلتون کسی نیست جز شیطان، که قصد دارد از کوین برای اهداف شیطانی خود استفاده کند. در نهایت، کوین باید بین موفقیت حرفه‌ای، اخلاقیات و روحش تصمیم بگیرد و با حقیقت تاریکی که درباره خودش و رئیسش کشف می‌کند، مواجه شود.

فروپاشی اخلاقیات از آغاز!

صحنه ابتدایی در دادگاه اتفاق می‌افتد، جایی که کوین لومکس به عنوان وکیل مدافع از معلمی متهم به تجاوز به یک دانش‌آموز دفاع می‌کند، نه‌تنها یکی از برجسته‌ترین لحظات فیلم است، بلکه آغازگر تضادهای اخلاقی و روان‌شناختی داستان نیز محسوب می‌شود. شروع فیلم، یک انتخاب جسورانه و کاملاً نامتعارف است. کارگردان به جای معرفی تدریجی قهرمان داستان، او را بلافاصله در موقعیتی تاریک و بحث‌برانگیز قرار می‌دهد. این انتخاب، هدفی کاملاً مشخص دارد، نمایش شخصیت اصلی در مواجهه با یک تضاد اخلاقی شدید! کوین از همان ابتدا نشان می‌دهد که اصول اخلاقی او تحت تأثیر جاه‌طلبی‌اش به حاشیه می‌رود.

یکی از نقدهای جدی وارد بر این صحنه، بی‌توجهی به قربانی نوجوان است. فیلم کاملاً بر تصمیم کوین و پیامدهای آن متمرکز است و از بررسی تبعات تبرئه متهم بر زندگی قربانی یا جامعه غافل می‌شود. این امر باعث می‌شود که پرونده صرفاً ابزاری برای پیشبرد روایت داستانی باشد، بدون آنکه به عمق مسئله جنایت یا تأثیرات آن بپردازد. The Devil’s Advocate از طریق نگاه‌های کوین به متهم، کشمکش درونی او را نشان می‌دهد. در لحظه‌ای که متهم به قربانی خیره می‌شود، دوربین بر کوین متمرکز می‌شود تا تأثیر روانی این رفتار را بر او نشان دهد. با این حال، فیلم به جای تمرکز بر وجدان کوین، انتخاب نهایی او را به غرور و ترس از شکست گره می‌زند. این باعث می‌شود که شخصیت کوین همزمان قابل همذات‌پنداری و قابل سرزنش باشد.

صحنه دادگاه به‌خوبی با استفاده از نماهای نزدیک از چهره کوین، قربانی و متهم ساخته شده است. این نوع فیلم‌برداری، کشمکش درونی شخصیت‌ها را برجسته می‌کند. استفاده از نورپردازی گرم و متعادل در دادگاه، تضاد آشکاری نسبت به فضای سردتر و تاریک‌تر سایر صحنه‌های فیلم (خصوصاً لحظات مرتبط با شیطان) دارد. این انتخاب به شکل غیرمستقیم بر دوگانگی اخلاقی شخصیت کوین تأکید می‌کند. تیلور هاکفورد در این صحنه، با ریتم کند و گفت‌وگوهای هدفمند، مخاطب را درگیر تصمیم‌گیری کوین می‌کند. بااین‌حال، او هیچ قضاوت مستقیمی درباره درستی یا نادرستی تصمیم نمی‌کند، بلکه اجازه می‌دهد مخاطب خود این مسئله را ارزیابی کند. کیانو ریوز در نقش کوین به‌ خوبی اضطراب، درگیری درونی و تصمیم‌گیری دشوار شخصیت خود را نشان می‌دهد. بازیگر متهم، با رفتار تهدیدآمیز خود، به شکلی کاملاً متقاعد کننده، حس انزجار مخاطب را برمی‌انگیزد و فیلم را به سمت تقابل احساسی بیشتری سوق می‌دهد.

یکی از مضامین اخلاقی کلیدی این صحنه، مسئله مسئولیت وکلا در قبال عدالت است. آیا وکیل باید صرفاً به وظیفه حرفه‌ای خود (دفاع از موکل) عمل کند، یا باید اخلاق را نیز در نظر بگیرد؟ فیلم به طور ضمنی نشان می‌دهد که وکلایی مانند کوین، تحت تأثیر غرور و جاه‌طلبی، می‌توانند به عامل بی‌عدالتی تبدیل شوند. بااین‌حال، فیلم وارد جزئیات این بحث نمی‌شود و از این موضوع به عنوان مقدمه‌ای برای معرفی سقوط اخلاقی شخصیت استفاده می‌کند. انتخاب موضوعی مانند تجاوز به کودک به‌ عنوان عنصر آغازین داستانی برای برخی مخاطبان ناراحت‌ کننده یا حتی غیرضروری به نظر می‌رسد. بسیاری از منتقدان این رویکرد را بهره‌کشی احساسی می‌دانند. به جای پرداختن به پیامدهای اجتماعی یا روانی چنین جرمی، فیلم آن را صرفاً به عنوان وسیله‌ای برای پیشبرد شخصیت کوین به کار می‌برد، که از نظر اخلاقی قابل بحث می‌باشد.

صحنه اول به‌طور مؤثری تم‌های اصلی فیلم را معرفی می‌کند. مثل وسوسه و غرور؛ تصمیم کوین برای دفاع از متهم به‌خاطر حفظ رکورد بی‌نقصش، نشان‌ دهنده سقوط او در برابر وسوسه موفقیت است. یا آزادی انتخاب و عواقبش؛ کوین در این لحظه، آگاهانه حقیقت را نادیده می‌گیرد و همین انتخاب به اوج‌گیری تضادهای اخلاقی‌اش در ادامه داستان منجر می‌شود. یا تم فانتزی ورود به دنیای شیطان؛ این صحنه به شکل نمادین، اولین گام کوین به سوی دنیای تاریکی است که توسط جان میلتون (شیطان) هدایت می‌شود. در نتیجه صحنه ابتدایی The Devil’s Advocate از نظر روایی و سینمایی، یک افتتاحیه قدرتمند است که به‌خوبی کشمکش‌های اخلاقی و روانی شخصیت کوین را نمایش می‌دهد. فیلم در این صحنه، بیشتر به معرفی تضادهای درونی کوین می‌پردازد تا به عمق فاجعه انسانی این پرونده، که باعث می‌شود تأثیرگذاری اجتماعی آن محدود شود. بااین‌حال، این صحنه، زمینه‌ساز سفر اخلاقی و فلسفی فیلم است و به‌خوبی تم وسوسه و سقوط را برای مخاطب تعریف می‌کند.

دو صورت یک آدم!

فیلم وکیل مدافع شیطان با تمرکز بر وسوسه، اخلاق و ماهیت انسان، شخصیت‌هایش را درگیر تضادهای درونی و دوگانگی‌های عمیق می‌کند. دوگانگی شخصیت، هم در سطح روایی و هم در لایه‌های روان‌شناختی، در شخصیت‌های اصلی فیلم یعنی کوین لومکس و مری آن به‌خوبی نمایان است. این ویژگی‌ها نه‌تنها ماهیت انسانی آن‌ها را پیچیده‌تر می‌کند، بلکه به‌طور تماتیک به پیام کلی فیلم درباره انتخاب‌های اخلاقی و پیامدهای آن‌ها کمک می‌کند. کوین در ابتدای فیلم، خود را فردی جاه‌طلب و موفق نشان می‌دهد که همه‌چیز را به حرفه‌اش گره زده است. او در دادگاه، چهره‌ای حسابگر، با اعتمادبه‌نفس و بدون اشتباه از خود به نمایش می‌گذارد. اما در زندگی شخصی، این اعتمادبه‌نفس جای خود را به نوعی شکاف عاطفی و بی‌توجهی به اطرافیان می‌دهد. در مواجهه با مری آن، می‌بینیم که جاه‌طلبی او، روابطش را کم‌رنگ کرده و شخصیت او را از انسانی حساس به فردی تک‌ بعدی و سرد تغییر داده است.

تا پیش از مواجهه با جان میلتون، کوین به نظر می‌رسد که کاملاً عقلانی و کنترل‌ شده رفتار می‌کند. به ویژه با مری! اما بعد از جمله Make Love همسرش که در اوج کشمکش روانی و اخلاقی بیان می‌شود، او به فردی سرگردان و دچار بحران هویت تبدیل می‌شود. دوگانگی اصلی در شخصیت او در همین‌جا عمیق‌تر می‌شود، آیا او تسلیم وسوسه خواهد شد، یا وجدان و اخلاق خود را بازمی‌یابد؟ کوین در طول فیلم دو شخصیت کاملاً متفاوت را نشان می‌دهد. یکی وکیل موفق و حرفه‌ای که به هر قیمتی برای بردن پرونده‌ها تلاش می‌کند و اهمیت چندانی به اصول اخلاقی نمی‌دهد. و دیگری انسان اخلاق‌گرا که در مواجهه با حقیقت در پایان فیلم، به نقطه‌ای می‌رسد که حاضر است همه‌چیز را قربانی کند تا از فریب شیطان بگریزد. این دوگانگی، به‌وضوح نمایانگر کشمکش بین وسوسه و وجدان در شخصیت اوست.

مری آن در آغاز فیلم، شخصیتی شاد، سرزنده و مثبت‌اندیش می‌باشد که از موفقیت کوین خوشحال است و با هیجان وارد زندگی جدیدشان می‌شود. اما با پیشرفت داستان و ورود آن‌ها به نیویورک، مری آن به فردی آسیب‌پذیر، دچار توهم و از نظر روانی شکننده تبدیل می‌شود. این تحول نشان می‌دهد که او برخلاف کوین، نمی‌تواند با وسوسه‌ها و محیط تاریک اطراف مقابله کند. تضاد مری آن به‌شکل ظاهری نیز نشان داده می‌شود. در اوایل فیلم، او موهایی بلند و شاداب دارد که نماد انرژی و امید او است. پس از فروپاشی روانی، او موهایش را کوتاه می‌کند که به‌طور نمادین نمایانگر شکستن روحیه و هویت اوست. این تغییر ظاهری به مخاطب کمک می‌کند تا دوگانگی شخصیت او را به شکل بصری تجربه کند؛ زنی پرانرژی در ابتدا و زنی شکسته و قربانی در پایان. مری آن در طول فیلم بارها تلاش می‌کند کوین را متوجه حقیقت اطرافشان کند. او واقعیت تاریک پشت محیط زندگی‌شان را زودتر از کوین می‌بیند، اما این آگاهی به قیمت نابودی روانی‌اش تمام می‌شود. از سوی دیگر، کوین با انکار این واقعیت، ظاهر خود را حفظ می‌کند، اما در نهایت باید با همان حقایقی روبه‌رو شود که مری آن را نابود کرد.

مری آن در بسیاری از موارد برعکس کوین عمل می‌کند. او نمی‌تواند خود را با محیط جدید تطبیق دهد و در برابر وسوسه‌ها و فشارها به سرعت می‌شکند. در مقابل، کوین تا پایان، ظاهری قوی و سازگار از خود نشان می‌دهد، اما در نهایت با همان چالش‌های اخلاقی و روانی روبه‌رو می‌شود. صحنه‌هایی مثل زمانی که مری آن با ناامیدی موهایش را کوتاه می‌کند یا در آینه با خود روبه‌رو می‌شود، تضاد او با شخصیت جاه‌طلب کوین را نشان می‌دهد. مری آن تلاش می‌کند حقیقت را به کوین نشان دهد، اما او تا لحظه سقوط، بی‌اعتنا به این واقعیت‌ها باقی می‌ماند. این دوگانگی نه‌تنها به تضادهای شخصیتی آن‌ها، بلکه به تم اصلی فیلم یعنی وسوسه و پیامدهای آن نیز اشاره می‌کند.

کوین ظاهر یک وکیل موفق و بی‌نقص را حفظ می‌کند، اما جمله نمادین «بیا عشق‌بازی کنیم» همسرش، تضاد درونی او را نمایان می‌سازد. او باید میان وجدان و شهوت‌ یکی را انتخاب کند. دوگانگی کوین در این صحنه به اوج خود می‌رسد. آیا او تسلیم وسوسه قدرت و میل شخصی خواهد شد؟ یا اینکه وجدانش بر این وسوسه غلبه می‌کند و کلمه عشق را دوباره بازمی‌یابد؟ بنابراین دوگانگی شخصیت‌های کوین لومکس و مری آن به‌طور تماتیک و روایی به پیام کلی فیلم درباره وسوسه، قدرت و انتخاب‌های اخلاقی کمک می‌کند. کارگردان این مفاهیم را در غالب اعمال روزانه این افراد می‌گنجاند. این دوگانگی‌های روانی و رفتاری، فیلم را از یک درام ساده به یک داستان فلسفی عمیق تبدیل می‌کند که با مخاطب درباره ماهیت انسان، قدرت و اخلاق سخن می‌گوید.

ما خواسته‌هامون جدا شده!

کارگردان با استفاده از عناصر بصری، فضا و جزئیات ریز و درشت، تفاوت عمیق خواسته‌ها و نیازهای شخصیت‌های اصلی یعنی کوین لومکس و مری آن را نشان می‌دهد. این تفاوت در چندین صحنه، به‌ویژه در محیط‌های شخصی آن‌ها مانند تخت‌خواب یا خانه‌شان، به وضوح به تصویر کشیده می‌شود. یکی از نمادهای اصلی برای نمایش تفاوت خواسته‌ها و گسست تدریجی بین کوین و مری آن، استفاده از تخت‌خواب است. تخت‌خواب از لحاظ فیزیکی، فضایی را نشان می‌دهد که برای همبستگی عاطفی و نزدیکی در نظر گرفته شده است. اما در فیلم، کارگردان از این فضا برای نشان دادن فاصله عاطفی و ذهنی استفاده می‌کند.

مری آن تمایل دارد که از این فضا برای ارتباط عاطفی و شخصی استفاده کند. او به دنبال توجه، عشق و آرامش از سوی کوین است. کوین، در مقابل، خواسته‌های خود را بر حرفه و جاه‌طلبی متمرکز کرده است. او در لحظات خصوصی نیز ذهنش درگیر کار یا قدرت است. در چندین صحنه، به‌ویژه در لحظات پس از ورود آن‌ها به نیویورک، تخت‌خواب به‌طور نمادین به دو فضای جداگانه تقسیم می‌شود. مری آن، اغلب در گوشه‌ای از تخت در حال بیان نگرانی‌هایش دیده می‌شود، در حالی که کوین کاملاً بی‌توجه، در گوشه‌ای دیگر است. این جدایی بصری روی تخت، نمایانگر جدایی خواسته‌ها و نیازهای آن‌ها است. خواسته‌های مری حول محور ثبات عاطفی، حمایت و امنیت روانی می‌چرخد. اما کوین جاه‌طلبی‌های حرفه‌ای و میل به قدرت، اولویت اصلی‌اش می‌باشد.

همچنین آپارتمان مجلل در نیویورک، در نگاه اول، نشان‌ دهنده موفقیت است، اما به مرور به فضای خفقان‌آوری تبدیل می‌شود که تفاوت نیازهای کوین و مری آن را آشکار می‌کند. مری آن نمی‌تواند با این فضای سرد و بی‌روح سازگار شود؛ او از رنگ‌ها و محیط گرم‌تر خانه قبلی‌شان در فلوریدا دور شده است و احساس بیگانگی می‌کند. در مقابل، کوین با غرور و افتخار، این خانه را به‌عنوان نمادی از موفقیت حرفه‌ای‌اش می‌بیند. او خانه را نه به‌عنوان مأمنی برای عشق و آرامش، بلکه به‌عنوان نمادی از جایگاه اجتماعی می‌بیند. کارگردان نیز بارها از آینه‌ها استفاده می‌کند تا تفاوت درونی کوین و مری آن را به تصویر بکشد. در صحنه‌ای که مری آن در آینه به خود نگاه می‌کند، فروپاشی روانی او و بیگانگی‌اش با هویتش آشکار است. او دیگر خود را همان فرد شاد و سرزنده نمی‌بیند. کوین، در مقابل، وقتی در آینه ظاهر می‌شود، اغلب با اعتمادبه‌نفس و مغرور است، بی‌آنکه متوجه شود چگونه در حال از دست دادن همسر و انسانیت خود است.

مری آن در صحنه‌های اولیه، لباس‌هایی با رنگ‌های شاد و طبیعی می‌پوشد که نمایانگر نیاز او به زندگی ساده و گرم است. اما با پیشرفت داستان و تشدید بحران روانی، لباس‌هایش تیره‌تر و ساده‌تر می‌شود، نشان‌دهنده تسلیم شدن او به محیط سرد نیویورک. کوین، در مقابل، از ابتدا تا پایان فیلم، ظاهر حرفه‌ای و دقیق خود را حفظ می‌کند، که نماد تمرکز او بر جاه‌طلبی‌های حرفه‌ای‌اش است. این تفاوت خواسته‌ها در دیالوگ‌ها نیز معلوم است. مری آن بارها از کوین می‌خواهد که به او توجه کند و از شغلش فاصله بگیرد. او در جستجوی ارتباط انسانی و عاطفی است و بارها این نیاز را ابراز می‌کند. «من تو رو می‌شناختم»، «فقط می‌خوام مثل قبل باشیم.» این دیالوگ‌ها نشان‌ دهنده خواسته مری آن برای بازگشت به یک زندگی ساده و واقعی است. کوین، در مقابل، بارها نگرانی‌های مری آن را نادیده می‌گیرد. او معتقد است که موفقیت در شغلش می‌تواند همه مشکلات را حل کند. این رفتار نشان‌ دهنده تمرکز کوین بر جاه‌طلبی و قدرت است.«فقط باید یه مدت تحمل کنیم. بعدش همه‌چیز درست می‌شه»، «ما داریم بهترین زندگی رو می‌سازیم» این دیالوگ‌ها، مانند بی‌توجهی به تغییرات مری آن یا عدم حمایت از او، این دوگانگی را بیشتر برجسته می‌کند.

در صحنه‌ای که مری آن تلاش می‌کند کوین را متوجه وضعیتش کند و با او ارتباط عاطفی برقرار کند، تخت‌خواب به‌عنوان یک فضای نمادین بار دیگر برجسته می‌شود. کوین کاملاً درگیر بخش شیطانی هم‌بستری است و از خواسته‌های عاطفی مری آن فاصله گرفته است. مری آن، در نهایت، در همان فضایی که برای نزدیکی طراحی شده، به فاصله‌ای غیرقابل جبران بین خود و کوین پی می‌برد. این صحنه، نماد شکست کامل رابطه آن‌ها است، جایی که تخت‌خواب دیگر به جای مکانی برای نزدیکی، به میدانی برای جدایی تبدیل می‌شود. بنابراین، کارگردان با استفاده از عناصر بصری و فضاسازی‌های ظریف، تفاوت عمیق خواسته‌ها و نیازهای شخصیت‌های اصلی را به تصویر می‌کشد.

منطق شیطان

در The Devil’s Advocate، منطق شیطان به‌طور پیچیده‌ای به چالش کشیده شده، به‌ویژه در روابط و دیالوگ‌های بین شخصیت‌های مختلف، مانند کوین لومکس و جان میلتون؛ منطق شیطان به‌عنوان ابزاری برای تجزیه و تحلیل مفاهیم اخلاقی، دینی و فلسفی به کار می‌رود. شیطان در این فیلم با استفاده از استدلال‌های منطقی و فلسفی، قوانین خداوند عرف را به نوعی به مضحکه گرفته و مفاهیم اخلاقی را به چالش می‌کشد. کوین در فیلم به‌طور متناقضی در قالب یک کاراکتر باهوش، قدرتمند و مغرور ظاهر می‌شود که در حال دفاع از مفاهیمی است که خودشان در تعارض با اخلاق و دین هستند. در طول فیلم، میلتون تلاش می‌کند تا نظم اخلاقی و دینی را به چالش بکشد. او با استدلال‌هایی منطقی و فلسفی، قواعد خداوند را به گونه‌ای بازتعریف می‌کند که گویی به‌نوعی احمقانه هستند.

در یکی از صحنه‌های کلیدی فیلم، شیطان به کوین لومکس این ایده را می‌دهد که آزادی اراده به معنای آزادی از خداوند است. او این مفاهیم را با استفاده از منطق درهم می‌آمیزد تا مفهوم «گناه» را زیر سوال قرار دهد. میلتون به کوین می‌گوید: «خدا انسان‌ها را آفرید و به آن‌ها اختیار داد، ولی در نهایت، همین اختیار باعث گناه می‌شود.» این جمله فلسفی به نظر می‌رسد، چرا که شیطان تلاش می‌کند به کوین بگوید که آزادی انتخاب برای انسان‌ها در نهایت به گناه می‌انجامد، بنابراین خداوند مسئول گناه است. این ایده، نه تنها خداوند را در معرض نقد قرار می‌دهد، بلکه اساساً مفهوم گناه را به طور بنیادین به چالش می‌کشد. در دیالوگ‌های شیطان، او سعی می‌کند نشان دهد که وجود شر و بدی در دنیا بر اساس طبیعت انسان است و این به نوعی به خداوند نسبت داده می‌شود. او حتی در تلاش است تا شیوه‌های عملکرد انسان‌ها را با استدلال‌های خودش توجیه کند.

شیطان در واقع قوانین خدا را با بی‌عدالتی گره می‌زند. در طی فیلم، شیطان در بسیاری از مواقع تلاش می‌کند قوانین الهی را به نوعی پیش‌پاافتاده و بی‌اثر نشان دهد و از این طریق مفهوم آسمانی خدا را مورد نقد قرار می‌دهد. او می‌گوید که انسان‌ها در نهایت از قوانین خدا فرار می‌کنند، زیرا آن قوانین اساساً در برابر خواسته‌های بشری و طبیعی قرار دارند. مثلا میلتون به کوین می‌گوید: «وقتی همه‌چیز را در نظر بگیری، این انسان‌ها هستند که انتخاب می‌کنند چه کسی باید نابود شود و چه کسی باید زنده بماند. خداوند تنها نظاره‌گر است.» این جمله به‌طور ضمنی قوانینی مانند عدالت و شریعت خداوند را زیر سوال می‌برد و نشان می‌دهد که شیطان معتقد است که قدرت انسانی و آزادی اراده مهم‌تر از قوانین خداوند است.

شیطان در فیلم سعی دارد به کوین این باور را بدهد که خودخواهی و جاه‌طلبی ابزارهایی ضروری برای دستیابی به قدرت و موفقیت هستند. او در واقع کوین را وسوسه می‌کند که از قوانین خداوند و اصول اخلاقی دور شود و به سمت اهداف شخصی‌اش حرکت کند. در صحنه‌ای که شیطان از کوین می‌خواهد در پرونده تجاوز به کودک دفاع کند، شیطان به‌گونه‌ای از مفاهیم اخلاقی می‌گذرد و آنها را برای دستیابی به اهداف شخصی به حاشیه می‌برد. شیطان با استفاده از منطق خود، به‌طور مداوم تلاش می‌کند تا ایمان و اصول اخلاقی کوین را به چالش بکشد. او می‌داند که کوین در ابتدا فردی با اصول اخلاقی است، اما با پیشبرد دیالوگ‌هایش به او می‌فهماند که در نهایت قدرت و موفقیت از همه‌چیز مهم‌تر است. میلتون به کوین می‌گوید: «من خدای شما را می‌شناسم. اما من کارهایی را می‌کنم که او نمی‌تواند.» این جمله به‌طور واضح نشان می‌دهد که شیطان در تلاش است تا به کوین نشان دهد که حتی قوانین الهی نیز نمی‌توانند در برابر خواسته‌های او ایستادگی کنند.

منطق شیطان در فیلم نه یک سوءاستفاده فلسفی از مفاهیم دینی بلکه ابراز دیدگاهی جدید است که خیر و شر را مفهوم‌زدایی می‌کند. او به‌عنوان یک شخصیت بسیار فریبنده، توانایی دارد که مفاهیم پیچیده اخلاقی مانند آزادی اراده، گناه و عدالت را بازتعریف کند و به شکلی منطقی به کوین ارائه دهد. در حالی که منطق شیطان پیچیده و جذاب به نظر می‌رسد، در واقع به دلیل نقص‌های بنیادین در آن، نمی‌تواند پاسخ‌های نهایی به مفاهیم اخلاقی و دینی بدهد. در نهایت، فیلم نشان می‌دهد که شیطان حتی در قالب استدلال‌های منطقی نمی‌تواند حقیقت را پوشش دهد. در صورتی که کوین از منطق شیطان پیروی کند، دچار بحران‌های عمیق اخلاقی و روحی خواهد شد.

بدن به مثابه ابژه جهنمی

در فیلم The Devil’s Advocate، شیطان از مفاهیم پیچیده‌ای برای فریب دادن انسان‌ها استفاده می‌کند. یکی از این مفاهیم، بدن و شهوت است که او به‌عنوان ابزارهایی از سوی خداوند برای آزمایش انسان‌ها نشان می‌دهد و در عین حال بر ممنوعیت و محدودیت‌های آنها به‌عنوان قوانین الهی می‌خندد و آن‌ها را مسخره می‌کند. این موضوع، نه‌تنها در سطح فردی بلکه در سطح فلسفی، به‌طور گسترده‌ای درباره رابطه انسان با جسم و روح و قوانین اخلاقی و دینی نقد می‌شود. میلتون در فیلم از بدن و شهوت به‌عنوان جذابیت‌های دنیوی یاد می‌کند که انسان‌ها را به سمت خود جذب می‌کند و از آن برای کنترل ذهن و اراده آن‌ها بهره می‌برد. او به‌ویژه در گفت‌وگوهایش با کوین لومکس سعی می‌کند تا لذت‌های جسمی و شهوانی را به‌عنوان چیزهایی طبیعی و قابل دسترسی برای انسان‌ها معرفی کند.

در یکی از صحنه‌های فیلم، میلتون به کوین می‌گوید: «این چیزی است که آدم‌ها می‌خواهند!» او این را به‌عنوان یک منبع قدرت و خوشبختی انسان‌ها معرفی می‌کند که باید از آن لذت برد نه این که آن را ممنوع کرد. همچنین شیطان در این فیلم بدن را نه فقط به‌عنوان وسیله‌ای برای شهوت بلکه به‌عنوان ابزاری برای رسیدن به قدرت و تسلط می‌بیند. او در میانه مبارزه‌های روانی و اخلاقی با کوین، لذت‌های جسمانی را به‌عنوان جذابیت‌هایی می‌داند که باعث جذب فرد به سمت خودش می‌شود. او به نوعی از این لذت‌ها برای تحقق خواسته‌های خود و ایجاد کنترل بر انسان‌ها استفاده می‌کند. شیطان در فیلم پیوسته قوانین دینی و اخلاقی را به چالش می‌کشد، به‌ویژه قوانین مربوط به شهوت و بدن که به‌طور کلی در بسیاری از ادیان به‌عنوان «گناه» و «ناپاک» به شمار می‌روند. او استدلال می‌کند که چنین قوانین و محدودیت‌هایی از سوی خداوند، اساساً محرومیت از لذت‌ها و زیبایی‌های جسمانی هستند.

میلتون می‌گوید: «چطور ممکن است خدا چیزی را به شما بدهد و سپس شما را از آن منع کند؟ مگر می‌شود کسی چیزی را بخواهد و از آن دوری کند؟» این جمله به‌طور ظاهری به چالش کشیدن این است که چگونه خداوند انسان‌ها را با بدن و لذت‌های جسمی آفریده، اما سپس به آن‌ها دستور می‌دهد که از آن‌ها دوری کنند و آن‌ها را گناه بدانند. در این چهارچوب، شیطان می‌خواهد بدن و شهوت را از یک منظر طبیعی معرفی کند. او به کوین و دیگر شخصیت‌ها می‌فهماند که این لذت‌ها در حقیقت نمی‌توانند منبع گناه باشند، بلکه این‌ها جزء طبیعت انسان‌ها هستند. او نه‌تنها از لذت‌های جسمی حمایت می‌کند بلکه آن‌ها را منبع قدرت و رشد فردی می‌داند. میلتون در فیلم خود را به‌عنوان قهرمان آزادی اراده معرفی می‌کند و تلاش می‌کند تا آزادی انسان‌ها را از هرگونه محدودیتی که از سوی خداوند یا دینی به آن‌ها تحمیل می‌شود، ارتقا دهد. در دیدگاه شیطان، شهوت و بدن تنها ابزارهایی برای آزادی و لذت هستند و هرگونه محدودیت در این زمینه را به‌عنوان نظمی استبدادی و غیرطبیعی به تصویر می‌کشد.

در فلسفه شیطان، بدن و شهوت به‌عنوان ابزاری برای شکوفایی انسان و رسیدن به خودمختاری و آزادی واقعی قرار می‌گیرند. شیطان اعتقاد دارد که انسان‌ها باید از تمام قوای خود، به‌ویژه بدن و شهوت، برای کشف حقیقت و قدرت فردی استفاده کنند و هرگونه محدودیت را بی‌معنی می‌داند. در واقع جان میلتون در فیلم به‌شکلی زیرکانه چالش‌هایی فلسفی و دینی مطرح می‌کند که ارتباطات اخلاقی و معنویات را متزلزل می‌سازد. او به کوین می‌گوید که هر فردی که از لذت‌های جسمی خود دست بکشد، در واقع از خود و طبیعت حقیقی‌اش دور می‌شود و این نه تنها زندگی را بی‌معنی می‌کند بلکه باعث فقدان قدرت درونی می‌شود. دیدگاه شیطان در مورد آزادی بدن به نوعی حکایت از جنبه‌های تاریک طبیعت انسان دارد که در نهایت انسان را از معنویت و خودشناسی دور می‌کند. در نهایت، فلسفه شیطان در The Devil’s Advocate بدن و شهوت را به‌عنوان منابع آزادی و قدرت معرفی می‌کند، در واقع به نوعی فریبکاری عمیق است که به بشر این تصور را می‌دهد که محدودیت‌ها و قوانین الهی او را به کمال می‌رسانند.

80

امتیاز ویجیاتو

برچسب ها

مطالب مشابه را ببینید!